پارت ۸
از زبان جونکوک:
دختره زبون دراز چرا من باید برام مهم باشه که کجا میره کی میاد ایششش مگه اون خواهر واقعیمه که برام مهم باشه به درک هر غلطی میخواد بکنه به من هم هیچ ربطی نداره ولی نه نه نباید اونجوری باهاش حرف میزدم درسته خواهر واقعیم نیس ولی اون همیشه منو داداش صدا میزنه انگار من داداش واقعیشم رفتم بار تا یکم آروم بشم مث همیشه این دخترای چندش بهم میچسپیدن ایشششش رفتم تو یکی از اتاقای بار که توش دختر بود و.......
چند روز بعد از زبان یونا:
خداروشکر خبری از اون هول عوضی نیس و من در آرامش کامل به سر میبردم تمام ترسم از این بود که بیاد خونه و من دوباره باهاش چشم تو چشم بشم ایششش اصلا خوشم ازش نمیاد دیگه قبلا از چن نفر شنیده بودم که میگفتن خیلی هول هست و با دخترا زیاد لاس میزنع برای همین سعی میکنم زیاد خودمو بهش نزدیک نکنم از یه آدم بی رحم و خشن بعید نیست با خواهر خودشم همچین کارایی بکنه تو اتاقم نشسته بودم که دیدم صدای در اومد فک کردم بابا اومده برای همین با خوشحالی در اتاقو بازکردم و رفتم بیرون ولی ....اون ..اون جونکوک بود سعی کردم خودمو عادی نشون بدم برای همین با یه چشم غوره رفتم سمت آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم و بعد دوباره رفتم تو اتاقم بدون اینکه بهش محل بدم دراز کشیدم رو تخت و با گوشیم ور میرفتم
از زبان جونکوک:
وااااا این دختره چش بود بدون اینکه هیچ حرفی بزنه رفت تو آشپزخونه بعدشم رفت تو اتاقش رفتم و پیش مامانم یه سلام کردم و با خودم گفتم برم یکم اذیتش کنم رفتم تو اتاقش بدون اینکه در بزنم رفتم داخل
_هی تویله نیستاااا مث گاو سرتو میندازی پایین میای تو نمیتونی در بزنی
+دوس ندارم بابا ما که این حرفا رو نداریم
_ایشششش مگه تو کی هستی که اینجوری رفتار میکنی
+بزرگ ترین مافیای جهان روبه روته به جای که بلند شی با احترام منو تو اتاقت راه بدی داری باهام دعوا میکنی (خنده)
_اگگگگگگ(مثلا اداشو درآورد)
داشتیم با هم دعوا میکردیم که گوشیم زنگ خورد یکی از دوستام بود جواب دادم (علامتش٪)
_الو جانم
٪چطوری یونا
_مرسی تو خوبی
٪منم خوبم عزیزم میگم که عصر تولدمه پارتی گرفتم تو هم میای
(برای اینکه جونکوک اینجا بود و میتونستم حرصشو در بیارم قبول کردم )
_اره اره چرا نیام عزیزم
٪باشه پس منتظرتم اگه نیای میام میکشمت فهمیدی
_نه حتما میام نگران نباش
٪پس فعلا خدافظ
_خدافظ
گوشی رو قطع کردم و گذاشتم رو میز کوچیکی که کنار تخت بود
+کجا تشریف میبرید دوباره
_به تو چه
دختره زبون دراز چرا من باید برام مهم باشه که کجا میره کی میاد ایششش مگه اون خواهر واقعیمه که برام مهم باشه به درک هر غلطی میخواد بکنه به من هم هیچ ربطی نداره ولی نه نه نباید اونجوری باهاش حرف میزدم درسته خواهر واقعیم نیس ولی اون همیشه منو داداش صدا میزنه انگار من داداش واقعیشم رفتم بار تا یکم آروم بشم مث همیشه این دخترای چندش بهم میچسپیدن ایشششش رفتم تو یکی از اتاقای بار که توش دختر بود و.......
چند روز بعد از زبان یونا:
خداروشکر خبری از اون هول عوضی نیس و من در آرامش کامل به سر میبردم تمام ترسم از این بود که بیاد خونه و من دوباره باهاش چشم تو چشم بشم ایششش اصلا خوشم ازش نمیاد دیگه قبلا از چن نفر شنیده بودم که میگفتن خیلی هول هست و با دخترا زیاد لاس میزنع برای همین سعی میکنم زیاد خودمو بهش نزدیک نکنم از یه آدم بی رحم و خشن بعید نیست با خواهر خودشم همچین کارایی بکنه تو اتاقم نشسته بودم که دیدم صدای در اومد فک کردم بابا اومده برای همین با خوشحالی در اتاقو بازکردم و رفتم بیرون ولی ....اون ..اون جونکوک بود سعی کردم خودمو عادی نشون بدم برای همین با یه چشم غوره رفتم سمت آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم و بعد دوباره رفتم تو اتاقم بدون اینکه بهش محل بدم دراز کشیدم رو تخت و با گوشیم ور میرفتم
از زبان جونکوک:
وااااا این دختره چش بود بدون اینکه هیچ حرفی بزنه رفت تو آشپزخونه بعدشم رفت تو اتاقش رفتم و پیش مامانم یه سلام کردم و با خودم گفتم برم یکم اذیتش کنم رفتم تو اتاقش بدون اینکه در بزنم رفتم داخل
_هی تویله نیستاااا مث گاو سرتو میندازی پایین میای تو نمیتونی در بزنی
+دوس ندارم بابا ما که این حرفا رو نداریم
_ایشششش مگه تو کی هستی که اینجوری رفتار میکنی
+بزرگ ترین مافیای جهان روبه روته به جای که بلند شی با احترام منو تو اتاقت راه بدی داری باهام دعوا میکنی (خنده)
_اگگگگگگ(مثلا اداشو درآورد)
داشتیم با هم دعوا میکردیم که گوشیم زنگ خورد یکی از دوستام بود جواب دادم (علامتش٪)
_الو جانم
٪چطوری یونا
_مرسی تو خوبی
٪منم خوبم عزیزم میگم که عصر تولدمه پارتی گرفتم تو هم میای
(برای اینکه جونکوک اینجا بود و میتونستم حرصشو در بیارم قبول کردم )
_اره اره چرا نیام عزیزم
٪باشه پس منتظرتم اگه نیای میام میکشمت فهمیدی
_نه حتما میام نگران نباش
٪پس فعلا خدافظ
_خدافظ
گوشی رو قطع کردم و گذاشتم رو میز کوچیکی که کنار تخت بود
+کجا تشریف میبرید دوباره
_به تو چه
۲۵.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.