«رییس من» pr 30
«رییس من» pr 30
رفتیم بخوابیم که یهو هیون دستم رو گرفت و من رو انداخت روی تخت و روم خیمه زد...بنظر میرسید که تحریک شده بود....خب من هم دلم میخواست چون بعد از دو سال بالاخره دیدمش و بخشیدمش...خلاصه دیگه
(ادمین:بهتون گفتم دیگه من ادم پاکیم نمیتونم بنویسم دیگه بقیش با ذهن مریض خودتون📿🙄)
دیگه صبحش با دلدرد شدیدی بیدار شدم و دیدم هیون خونه نیست و رفتم لباس پوشیدم....رفتم که ی چی کوفت کنم (ادمین:ببخشید من الان اصلا اعصاب ندارم به بزرگی خودتون ببخشید😂)
ی برگه روی در یخچال چسبیده بود...رفتم ببینم...ی نامه بود
عشقم من خودم برات درست کردم توی یخچاله نوش جونت (ادمین:اه اه چندشا)و اگه دلت درد میکنه مسکن برات خریدم توی عسلی کنار تخت گذاشتم
چقدر مهربونهه خدایااا عجب دوست پسری گیرم اومده
خلاصه دیگه اول رفتم و صبح.نه خوردم دلم اینقدر شدید درد نمیکرد برای همین از مسکن رو برنداشتم و رفتم لباس هام رو پوشیدم و ی کوچولو آرایش کردم و نشستم جلو تلویزیون و منتظر بودم دوستام زنگ بزنن باهم بریم بیرون...وای راستی از هیون اجازه نگرفتم...یادم رفته بود
+چطوری هیونی
_من خوبم تو چطوری
+من هم خوبم
_کاری داشتی؟
+اومم...میخواستم ازت اجازه بگیرم که میتونم با دوستام برم بیرون؟
_اره برو ولی زود برگرد راستی اگه میتونی وقتی میخوای بری خونه میتونی ی سر بیای کمپانی؟
+اره میتونم
_بای عشقم
+بای بای
خلاصه دیگه دوست هام زنگ زدن و رفتیم بیرون و همچنان دلم داشت درد میکرد و به دوستام گفتم که دلم درد میکنه و اونا شک کردن و پرسیدن چرا؟ من هم گفتم که چون شاید حامله باشم...دیگه میدونین همه ی رفیق ها چقدر منحرفن اینقدر سوال های منحرفانه پرسیدن و اینقدر خوش گذروندیم آخرش هم همه رفتن و من سمت کمپانی حرکت کردم و کار هارو انجام دادیم و من و هیون به سمت خونه حرکت کردیم
(راستی اون عروسی که هیون و ا.ت توش بودن عروسی یونجی بود)
(خلاصه دیگه من حالم خوبه و نگرانم نباشین و هرچقدر که دلتون میخواد پارت میزارم 🙂🌼)
رفتیم بخوابیم که یهو هیون دستم رو گرفت و من رو انداخت روی تخت و روم خیمه زد...بنظر میرسید که تحریک شده بود....خب من هم دلم میخواست چون بعد از دو سال بالاخره دیدمش و بخشیدمش...خلاصه دیگه
(ادمین:بهتون گفتم دیگه من ادم پاکیم نمیتونم بنویسم دیگه بقیش با ذهن مریض خودتون📿🙄)
دیگه صبحش با دلدرد شدیدی بیدار شدم و دیدم هیون خونه نیست و رفتم لباس پوشیدم....رفتم که ی چی کوفت کنم (ادمین:ببخشید من الان اصلا اعصاب ندارم به بزرگی خودتون ببخشید😂)
ی برگه روی در یخچال چسبیده بود...رفتم ببینم...ی نامه بود
عشقم من خودم برات درست کردم توی یخچاله نوش جونت (ادمین:اه اه چندشا)و اگه دلت درد میکنه مسکن برات خریدم توی عسلی کنار تخت گذاشتم
چقدر مهربونهه خدایااا عجب دوست پسری گیرم اومده
خلاصه دیگه اول رفتم و صبح.نه خوردم دلم اینقدر شدید درد نمیکرد برای همین از مسکن رو برنداشتم و رفتم لباس هام رو پوشیدم و ی کوچولو آرایش کردم و نشستم جلو تلویزیون و منتظر بودم دوستام زنگ بزنن باهم بریم بیرون...وای راستی از هیون اجازه نگرفتم...یادم رفته بود
+چطوری هیونی
_من خوبم تو چطوری
+من هم خوبم
_کاری داشتی؟
+اومم...میخواستم ازت اجازه بگیرم که میتونم با دوستام برم بیرون؟
_اره برو ولی زود برگرد راستی اگه میتونی وقتی میخوای بری خونه میتونی ی سر بیای کمپانی؟
+اره میتونم
_بای عشقم
+بای بای
خلاصه دیگه دوست هام زنگ زدن و رفتیم بیرون و همچنان دلم داشت درد میکرد و به دوستام گفتم که دلم درد میکنه و اونا شک کردن و پرسیدن چرا؟ من هم گفتم که چون شاید حامله باشم...دیگه میدونین همه ی رفیق ها چقدر منحرفن اینقدر سوال های منحرفانه پرسیدن و اینقدر خوش گذروندیم آخرش هم همه رفتن و من سمت کمپانی حرکت کردم و کار هارو انجام دادیم و من و هیون به سمت خونه حرکت کردیم
(راستی اون عروسی که هیون و ا.ت توش بودن عروسی یونجی بود)
(خلاصه دیگه من حالم خوبه و نگرانم نباشین و هرچقدر که دلتون میخواد پارت میزارم 🙂🌼)
۴.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.