فیک خیانت p27
ا/ت ویو : گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم . تهیونگ بود .
میخواستم جواب ندم ولی گفتم حتما کار مهمی داره .
جواب دادم که گفت
تهیونگ:سلام ا/ت خوبی ؟
ا/ت : سلام ممنون . من خوبم تو خوبی؟
تهیونگ: ممنون . تهیونگ ویو: اون الان حالمو پرسید ؟؟(ذوق کرد)
ا/ت: خب ... کاری داشتی زنگ زدی ؟؟
تهیونگ: ها آره . میخواستم بپرسم کی وقتت آزاده همو ببینیم .
ا/ت: تهیونگ ببین گفتم از زندگیم برو بیرون بعد تو ال.....
تهیونگ: ببین ا/ت کاریت ندارم فقط ....فقط میخوام یکم حرف بزنیم ......... لطفا ا/ت .. لطفا .
ا/ت: خب باشه
تهیونگ: خب کی وقتت آزاده ؟!
ا/ت: فردا ساعت هفت شب چطوره؟؟
تهیونگ: خوبه .پس میبینمت .
ا/ت: فعلا .
تهیونگ:فعلا
تهیونگ ویو:وایی خدا فکرشو نمیکردم قبول کنه .
خدایا شکرت . خب فردا باید حسابی به خودم برسم . خب بزار ببینم کدوم لباسمو بپوشم.
راوی:تهیونگ داشت همینطور کمدش رو زیر و رو میکرد تا یک لباس مناسب بپوشه ویک لباس انتخاب کرد . تهیونگ انقدر ذوق داشت برای دیدن دوباره ا/ت شب به زور خوابش برد .
(پرش زمانی به صبح)
ا/ت ویو: صبح از خواب بیدار شدم . از تخت بلند شدم و رفتم حوله برداشتم و بدون نگاه به ساعت به سمت حموم رفتم . امروز تعطیل بود پس نیازی نبود نگران ساعت باشم . رفتم داخل حموم لباسام رو در آوردم دوش آب گرم رو باز کردم و رفتم زیرش و........
بعد از حموم چند ساعتی تو اینستا چرخیدم بلند شدم رفتم پایین دیدم آجوما داره نهار درست میکنه ویوناهم نبود فهمیدم کجا بود .
پیش کای بود حتما .
یک دوروزی میشه که یونا بهش اعتراف کرد و کای هم وقتی فهمید من قصد اعتماد کردن ندارم . قبول کرد .
رفتم تو اتاقم چند ساعت فیلم دیدم که آجوما برای نهار صدام زد رفتم پایین نهار خوردم.
بعد از نهار خیلی خوابم میومد رفتم تو تخت و گوشیمو کوک کردم که بیدار بشم .
تهیونگ ویو:...........
اینم ازاین پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه .
ببخشید اگه کم شد . خالم خوب نیست . پارت بعدی پارت آخر هست.
شرطا:
۳۵لایک
۸۰کامنت
ممنون از حمایتتون لایک و کامنت فراموش نشه .
ممنون که خوندین😘❤️
میخواستم جواب ندم ولی گفتم حتما کار مهمی داره .
جواب دادم که گفت
تهیونگ:سلام ا/ت خوبی ؟
ا/ت : سلام ممنون . من خوبم تو خوبی؟
تهیونگ: ممنون . تهیونگ ویو: اون الان حالمو پرسید ؟؟(ذوق کرد)
ا/ت: خب ... کاری داشتی زنگ زدی ؟؟
تهیونگ: ها آره . میخواستم بپرسم کی وقتت آزاده همو ببینیم .
ا/ت: تهیونگ ببین گفتم از زندگیم برو بیرون بعد تو ال.....
تهیونگ: ببین ا/ت کاریت ندارم فقط ....فقط میخوام یکم حرف بزنیم ......... لطفا ا/ت .. لطفا .
ا/ت: خب باشه
تهیونگ: خب کی وقتت آزاده ؟!
ا/ت: فردا ساعت هفت شب چطوره؟؟
تهیونگ: خوبه .پس میبینمت .
ا/ت: فعلا .
تهیونگ:فعلا
تهیونگ ویو:وایی خدا فکرشو نمیکردم قبول کنه .
خدایا شکرت . خب فردا باید حسابی به خودم برسم . خب بزار ببینم کدوم لباسمو بپوشم.
راوی:تهیونگ داشت همینطور کمدش رو زیر و رو میکرد تا یک لباس مناسب بپوشه ویک لباس انتخاب کرد . تهیونگ انقدر ذوق داشت برای دیدن دوباره ا/ت شب به زور خوابش برد .
(پرش زمانی به صبح)
ا/ت ویو: صبح از خواب بیدار شدم . از تخت بلند شدم و رفتم حوله برداشتم و بدون نگاه به ساعت به سمت حموم رفتم . امروز تعطیل بود پس نیازی نبود نگران ساعت باشم . رفتم داخل حموم لباسام رو در آوردم دوش آب گرم رو باز کردم و رفتم زیرش و........
بعد از حموم چند ساعتی تو اینستا چرخیدم بلند شدم رفتم پایین دیدم آجوما داره نهار درست میکنه ویوناهم نبود فهمیدم کجا بود .
پیش کای بود حتما .
یک دوروزی میشه که یونا بهش اعتراف کرد و کای هم وقتی فهمید من قصد اعتماد کردن ندارم . قبول کرد .
رفتم تو اتاقم چند ساعت فیلم دیدم که آجوما برای نهار صدام زد رفتم پایین نهار خوردم.
بعد از نهار خیلی خوابم میومد رفتم تو تخت و گوشیمو کوک کردم که بیدار بشم .
تهیونگ ویو:...........
اینم ازاین پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه .
ببخشید اگه کم شد . خالم خوب نیست . پارت بعدی پارت آخر هست.
شرطا:
۳۵لایک
۸۰کامنت
ممنون از حمایتتون لایک و کامنت فراموش نشه .
ممنون که خوندین😘❤️
۷۰.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.