عشق درسایه سلطنت پارت 141
من اسامی افراد نیازمند رو از لیست بیرون میکشیدم و اون ثروتمند ها رو خواستم لیست رو از دستش بگیرم که دستم به دستش خورد و ناخودآگاه سریع به چشماش نگاه کردم...
اونم تو چشمم نگاه کرد..
سریع نگاه ازش گرفتم و اخم باریکی کردم و مشغول شدم..
سخت و جدی مشغول شده بودیم..ضربه ای به در خورد و صدای نامجون
نامجون: سرورم
تهیونگ: بیا داخل نامجون
نامجون داخل شد و با تعجب گفت
نامجون: سرورم نگرانتون شدیم.. شب شده.. شما و بانو خیلی وقته مشغولين.. حتى ناهار هم نخوردین و الان وقت شامه...
هر دو سریع و شوکه به هم و بعد به پنجره نگاه کردیم و همزمان گفتیم : واقعا ؟؟
نامجون: بله سرورم.. بله بانو...
تهیونگ کش و قوسی به خودش داد و گفت
تهیونگ: نامجون لطفا بگو غذای من و بانو رو بیارن اینجا
نامجون: چشم سرورم
و تعظیم کرد و رفت..
تهیونگ: تموم شد؟
نگاهی به لیست کردم و آخرین نفر رو هم نوشتم و گفتم
مری: بله.. تموم شد...
نامجون در رو باز کرد و چند تا خدمتکار کلی غذا آوردن و روی میز چیدن با تعلل رفتم و نشستم و دوتایی مشغول شدیم..تو سکوت غذامون رو میخوردیم...
غذام که تموم شد بلند شدم و تعظیم کردم و گفتم
مری: دیر وقته اگه اجازه بدین برم..
سر بلند کرد وزل زد بهم یه کم نگام کرد و بعد اروم سر تکون داد..تعظیمی کوچیکی کردم و رفتم..
رفتم یه سر به جسیکا زدم و دوسه ساعت کنارش نشستم و گفتیم و خندیدیم و بعد برگشتم به اتاقم و اونقدر از کارها خسته شده بودم که راحت خوابم برد..
سر ناهار تهیونگ هم حضور داشت ولی حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد..
غروب تهیونگ روی تخت پادشاهیش نشست و دستور داد همه جمع بشن..
همه تو سکوت به تهیونگ خیره بودیم که جدی و با اخم همه رو از نظر میگذروند..
تهیونگ: من تصمیم گرفتم در شیوه مالیات گیری از مردم تغییراتی ایجاد کنم...
من تنها کسی بودم که از همه چیز خبر داشتم و متعجب نشدم.
تهیونگ: از این به بعد مردم انگلستان براساس دارایی هاشون مالیات پرداخت میکنن... افراد فقیر مالیات نمیدن و بهشون
کمک میشه و افراد ثروت مند مالیات بیشتری میدن...
همه پچ پچ کردن.. همه متعجب و شوکه زیر لب چیزهایی به هم گفتن که تهیونگ بلند گفت
تهیونگ: حرفم تموم نشده..
سريعا سکوت برقرار شد..
تهیونگ: من شخصی رو تعیین میکنم که بر مسیله مالیات
گیری نظارت میکنه و بقیه وزراء و افراد دولتی باید در امر
مالیات از ایشون دستور بگیرن..
تهیونگ نگاهش رو روی من کشید و گفت
تهیونگ: بانو مری لیست مردم نیازمند و ثروتمند رو دارن و به زودی برای هر دسته و قشر میزان مالیات و یا کمکی که باید بهشون بشه رو تعیین میکنن و همه افراد قصر از جمله سربازان، وزراء و... باید در این امر به ایشون کمک کنن...
اونم تو چشمم نگاه کرد..
سریع نگاه ازش گرفتم و اخم باریکی کردم و مشغول شدم..
سخت و جدی مشغول شده بودیم..ضربه ای به در خورد و صدای نامجون
نامجون: سرورم
تهیونگ: بیا داخل نامجون
نامجون داخل شد و با تعجب گفت
نامجون: سرورم نگرانتون شدیم.. شب شده.. شما و بانو خیلی وقته مشغولين.. حتى ناهار هم نخوردین و الان وقت شامه...
هر دو سریع و شوکه به هم و بعد به پنجره نگاه کردیم و همزمان گفتیم : واقعا ؟؟
نامجون: بله سرورم.. بله بانو...
تهیونگ کش و قوسی به خودش داد و گفت
تهیونگ: نامجون لطفا بگو غذای من و بانو رو بیارن اینجا
نامجون: چشم سرورم
و تعظیم کرد و رفت..
تهیونگ: تموم شد؟
نگاهی به لیست کردم و آخرین نفر رو هم نوشتم و گفتم
مری: بله.. تموم شد...
نامجون در رو باز کرد و چند تا خدمتکار کلی غذا آوردن و روی میز چیدن با تعلل رفتم و نشستم و دوتایی مشغول شدیم..تو سکوت غذامون رو میخوردیم...
غذام که تموم شد بلند شدم و تعظیم کردم و گفتم
مری: دیر وقته اگه اجازه بدین برم..
سر بلند کرد وزل زد بهم یه کم نگام کرد و بعد اروم سر تکون داد..تعظیمی کوچیکی کردم و رفتم..
رفتم یه سر به جسیکا زدم و دوسه ساعت کنارش نشستم و گفتیم و خندیدیم و بعد برگشتم به اتاقم و اونقدر از کارها خسته شده بودم که راحت خوابم برد..
سر ناهار تهیونگ هم حضور داشت ولی حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد..
غروب تهیونگ روی تخت پادشاهیش نشست و دستور داد همه جمع بشن..
همه تو سکوت به تهیونگ خیره بودیم که جدی و با اخم همه رو از نظر میگذروند..
تهیونگ: من تصمیم گرفتم در شیوه مالیات گیری از مردم تغییراتی ایجاد کنم...
من تنها کسی بودم که از همه چیز خبر داشتم و متعجب نشدم.
تهیونگ: از این به بعد مردم انگلستان براساس دارایی هاشون مالیات پرداخت میکنن... افراد فقیر مالیات نمیدن و بهشون
کمک میشه و افراد ثروت مند مالیات بیشتری میدن...
همه پچ پچ کردن.. همه متعجب و شوکه زیر لب چیزهایی به هم گفتن که تهیونگ بلند گفت
تهیونگ: حرفم تموم نشده..
سريعا سکوت برقرار شد..
تهیونگ: من شخصی رو تعیین میکنم که بر مسیله مالیات
گیری نظارت میکنه و بقیه وزراء و افراد دولتی باید در امر
مالیات از ایشون دستور بگیرن..
تهیونگ نگاهش رو روی من کشید و گفت
تهیونگ: بانو مری لیست مردم نیازمند و ثروتمند رو دارن و به زودی برای هر دسته و قشر میزان مالیات و یا کمکی که باید بهشون بشه رو تعیین میکنن و همه افراد قصر از جمله سربازان، وزراء و... باید در این امر به ایشون کمک کنن...
۱۱.۲k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.