از دست تو جانا گله دارد دل زارم
از دست تو جانا گله دارد دل زارم
دلتنگ نگاهت شدم ، آرام ندارم
بی روی تو چون برگ خزان دیده ی زردم
شبنم زده بر دیده و بازیچه ی دردم
رفتی و ندارم ز تو یک نام و نشانی
در راه وصال تو هدر رفته جوانی
ترسم که شوی بلبل باغ دل دیگر
یا شمع شب افروز شب و محفل دیگر
از داغ فراغت شده این سینه شرر بار
دردانه ی من ، دست از این فاصله بردار
خستم به خدا زین همه تکرار گلایه
غمهای تو در پشت سرم سایه به سایه.....
دلتنگ نگاهت شدم ، آرام ندارم
بی روی تو چون برگ خزان دیده ی زردم
شبنم زده بر دیده و بازیچه ی دردم
رفتی و ندارم ز تو یک نام و نشانی
در راه وصال تو هدر رفته جوانی
ترسم که شوی بلبل باغ دل دیگر
یا شمع شب افروز شب و محفل دیگر
از داغ فراغت شده این سینه شرر بار
دردانه ی من ، دست از این فاصله بردار
خستم به خدا زین همه تکرار گلایه
غمهای تو در پشت سرم سایه به سایه.....
۱.۳k
۲۳ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.