شینپی (پارت اول)
"ا/ت ویو"
روی کاناپه نشسته بودم و منتظرشون بودم . بعد از چند دقیقه صدای عربده هاشون از توی حیاط بلند شد. پوزخندی زدم ، بالاخره رسیدن . بلند شدم و روبه روی در وایسادم تا بیان داخل . در باز شد و باهم وارد خونه شدن . بدجور تقلا می کردن و افراد منم...این وحشیا دارن چیکار میکنن؟
ا/ت : گفتم با احترام بیاریدشون . با مهمونامون درست برخورد کنین . از لحن جدیم ترسیدن . سرشونو پایین انداختن و گفتن : ببخشید خانوم . ولشون کردن. رو کردم به سینا . (یادم رفت اینو توی تیزر بنویسم ، سینا دستیار و دوست صمیمی ا/ت هستش و از بچگی باهم بودن . ۲۲ سالشه ، توی بند هم معاون ا/ت ست و روی ا/ت کراش داره)
ا/ت : مگه نگفتم مثل آدم رفتار کنین؟ سرشو پایین انداخت . نگاهی به پسرا انداختم .
ا/ت : سلام آقایون ، خوش اومدید .
همشون با خشم نگام می کردن . اینا الگوهام بودن ، کسایی که توی روزای تاریک نجاتم دادن .
شوگا دندوناشو بهم سایید و گفت : عوضی...
بغض گلومو گرفت ولی با یه لبخند پنهانش کردم .
ا/ت : هی آروم باشید ، اینجا رو خونه ی خودتون بدونید . نامجون خونش به جوش اومد و به سمت من حمله ور شد ولی ۲ تا از افرادم گرفتنش . عربده هاش بدنم رو می لرزوند ، تنها صدایی که منو می ترسونه . ۲ تا از قوی ترین بادیگاردام با زور داشتن جلوی بدن قدرتمندش رو می گرفتن .
نامجون : ولمون کن بریم! اصلا از جون ما چی میخوای؟! اشک توی چشمام جمع شد . نباید جلوشون گریه کنم . گفتم : اشتباه متوجه شدید . من چیزی ازتون نمیخوام ، فقط همین جا بمونید .
جیمین آروم گفت : ازت متنفرم ، ازت متنفرم...
دست نامجون رو گرفت و کشیدش عقب و آرومش کرد.
دیگه نمی تونستم جلوی گریم رو بگیرم، از من متنفرن؟ متنفر...جیغی از ته دلم کشیدم . همه سرجاشون میخکوب شدن . سینا زیر لبی گفت: باز شروع شد... فکر کرده نمی شنوم ولی نمیدونه من گوشام تیزه . مشت زدم به پنجره ی کنارم . شیشه شکست و تیکه هاش همه جا پخش شد . از من متنفرن؟ ننگی بالاتر از این برای یه آرمی وجود داره؟ دستامو توی موهام فرو بردم و جیغی کشیدم . جیغ کمک می کنه افکارت ساکت شن ، راهکار فوق العاده ایه. اشکام جاری شدن و من هیچ کنترلی روشون نداشتم . وسط تیکه های شیشه زانو زدم . سرمو پایین انداختم و نگاهم به دستم خورد که خون ازش جاری بود .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
____________________________
دوستان عزیز ا/ت یکم دیوونه س به خاطر شرایط و سختی هایی که تحمل کرده . میدونم الان توی کامنت پر میشه از ودف و ...
ولی یکم صبر کنید داستان جالب میشه...
روی کاناپه نشسته بودم و منتظرشون بودم . بعد از چند دقیقه صدای عربده هاشون از توی حیاط بلند شد. پوزخندی زدم ، بالاخره رسیدن . بلند شدم و روبه روی در وایسادم تا بیان داخل . در باز شد و باهم وارد خونه شدن . بدجور تقلا می کردن و افراد منم...این وحشیا دارن چیکار میکنن؟
ا/ت : گفتم با احترام بیاریدشون . با مهمونامون درست برخورد کنین . از لحن جدیم ترسیدن . سرشونو پایین انداختن و گفتن : ببخشید خانوم . ولشون کردن. رو کردم به سینا . (یادم رفت اینو توی تیزر بنویسم ، سینا دستیار و دوست صمیمی ا/ت هستش و از بچگی باهم بودن . ۲۲ سالشه ، توی بند هم معاون ا/ت ست و روی ا/ت کراش داره)
ا/ت : مگه نگفتم مثل آدم رفتار کنین؟ سرشو پایین انداخت . نگاهی به پسرا انداختم .
ا/ت : سلام آقایون ، خوش اومدید .
همشون با خشم نگام می کردن . اینا الگوهام بودن ، کسایی که توی روزای تاریک نجاتم دادن .
شوگا دندوناشو بهم سایید و گفت : عوضی...
بغض گلومو گرفت ولی با یه لبخند پنهانش کردم .
ا/ت : هی آروم باشید ، اینجا رو خونه ی خودتون بدونید . نامجون خونش به جوش اومد و به سمت من حمله ور شد ولی ۲ تا از افرادم گرفتنش . عربده هاش بدنم رو می لرزوند ، تنها صدایی که منو می ترسونه . ۲ تا از قوی ترین بادیگاردام با زور داشتن جلوی بدن قدرتمندش رو می گرفتن .
نامجون : ولمون کن بریم! اصلا از جون ما چی میخوای؟! اشک توی چشمام جمع شد . نباید جلوشون گریه کنم . گفتم : اشتباه متوجه شدید . من چیزی ازتون نمیخوام ، فقط همین جا بمونید .
جیمین آروم گفت : ازت متنفرم ، ازت متنفرم...
دست نامجون رو گرفت و کشیدش عقب و آرومش کرد.
دیگه نمی تونستم جلوی گریم رو بگیرم، از من متنفرن؟ متنفر...جیغی از ته دلم کشیدم . همه سرجاشون میخکوب شدن . سینا زیر لبی گفت: باز شروع شد... فکر کرده نمی شنوم ولی نمیدونه من گوشام تیزه . مشت زدم به پنجره ی کنارم . شیشه شکست و تیکه هاش همه جا پخش شد . از من متنفرن؟ ننگی بالاتر از این برای یه آرمی وجود داره؟ دستامو توی موهام فرو بردم و جیغی کشیدم . جیغ کمک می کنه افکارت ساکت شن ، راهکار فوق العاده ایه. اشکام جاری شدن و من هیچ کنترلی روشون نداشتم . وسط تیکه های شیشه زانو زدم . سرمو پایین انداختم و نگاهم به دستم خورد که خون ازش جاری بود .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
____________________________
دوستان عزیز ا/ت یکم دیوونه س به خاطر شرایط و سختی هایی که تحمل کرده . میدونم الان توی کامنت پر میشه از ودف و ...
ولی یکم صبر کنید داستان جالب میشه...
۱۷.۴k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.