عشق سیاه پارت ۷
میساکی : تهیونگ
تهیونگ : جانم
میساکی : برخلاف تصورم فکر نمیکردم بابام به این راحتی قبول کنه
تهیونگ : پسر به این جذابی کی قبول نکنه ؟
میساکی : اعتماد به نفست تو حلقم
تهیونگ : (خنده)
میساکی : خب من دیگه برم خداحافظ
تهیونگ : داشت میرفت که دستشو کشیدم و بغلش کردم
تهیونگ: مواظب خودت باش
میساکی : تو هم همینطور
پرش زمانی به شب
ویو میساکی
نشسته بودم رو تخت و داشتم با گوشیم ور میرفتم که دیدم لونا و میرا تصویری بهم زنگ زدن
میساکی : سلام بچه ها
دخترا: سلام چطوری
لونا : چه خبر از تهیونگ
میساکی : امروز با خانواده هامون رفتیم رستوران
میرا : مگه خانواده هاتون باهم نسبتی دارن ؟
میساکی : انگار همکار هستن
لونا : اووو چه باحال
میساکی : شما ها چه خبر از کوک و جیمین
لونا : هیچی کوک گفت یه سر میره خونه تهیونگ
میرا : عه جیمین هم گفت میره اونجا
میساکی : یعنی الان سه نفره دارن چیکار میکنن
میرا : نکنه دارن به ما خیانت میکنن
لونا : همین الان میریم اونجا
میساکی : آره منم همینطور
ویو میساکی
گوشیو قطع کردم سریع یه لباس پوشیدم و سوئیچ ماشینمو برداشتم رفتم پایین
ب م : کجا میری ؟
میساکی : میرم خونه تهیونگ یه کاری دارم زود برمیگردم
م م : باشه مواظب باش
میساکی : باشه خداحافظ
سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه تهیونگ که دیدم لونا و میرا هم اونجان
لونا : بریم تو
میرا : بریم
ویو میساکی
زنگ درو زدیم که تهیونگ درو باز کرد
تهیونگ : شما ها اینجا چیکار میکنین؟
لونا : کوک و جیمین کجان ؟
تهیونگ : تو خونه هستن بیاین تو
ویو تهیونگ
داشتیم با پسرا گیم بازی میکردیم که دیدم زنگ درو زدن درو باز کردم که دیدم دخترا اومدن اینجا بهشون گفتم بیان تو
کوک : عه دخترا به موقع اومدین بیاین گیم بازی کنیم
لونا : موافقم بریم
میساکی : خب ما دخترا یه تیم شما پسرا هم یه تیم
هر سه دور رو ما بردیم ایندفعه لونا و کوک میرا و جیمین و منو تهیونگ یه تیم شدیم و بازم من بردم
جیمین : وای میساکی تو گیمر ماهری هستی
میساکی : بله دیگه(خنده)
ویو تهیونگ
میساکی واقعا گیمر خوبیه من واقعا دوسش دارم خوشحالم که اون اومد تو زندگیم .......
دوستان فردا امتحان دارم پس پارت بعد رو تا فردا میذارم :)
تهیونگ : جانم
میساکی : برخلاف تصورم فکر نمیکردم بابام به این راحتی قبول کنه
تهیونگ : پسر به این جذابی کی قبول نکنه ؟
میساکی : اعتماد به نفست تو حلقم
تهیونگ : (خنده)
میساکی : خب من دیگه برم خداحافظ
تهیونگ : داشت میرفت که دستشو کشیدم و بغلش کردم
تهیونگ: مواظب خودت باش
میساکی : تو هم همینطور
پرش زمانی به شب
ویو میساکی
نشسته بودم رو تخت و داشتم با گوشیم ور میرفتم که دیدم لونا و میرا تصویری بهم زنگ زدن
میساکی : سلام بچه ها
دخترا: سلام چطوری
لونا : چه خبر از تهیونگ
میساکی : امروز با خانواده هامون رفتیم رستوران
میرا : مگه خانواده هاتون باهم نسبتی دارن ؟
میساکی : انگار همکار هستن
لونا : اووو چه باحال
میساکی : شما ها چه خبر از کوک و جیمین
لونا : هیچی کوک گفت یه سر میره خونه تهیونگ
میرا : عه جیمین هم گفت میره اونجا
میساکی : یعنی الان سه نفره دارن چیکار میکنن
میرا : نکنه دارن به ما خیانت میکنن
لونا : همین الان میریم اونجا
میساکی : آره منم همینطور
ویو میساکی
گوشیو قطع کردم سریع یه لباس پوشیدم و سوئیچ ماشینمو برداشتم رفتم پایین
ب م : کجا میری ؟
میساکی : میرم خونه تهیونگ یه کاری دارم زود برمیگردم
م م : باشه مواظب باش
میساکی : باشه خداحافظ
سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه تهیونگ که دیدم لونا و میرا هم اونجان
لونا : بریم تو
میرا : بریم
ویو میساکی
زنگ درو زدیم که تهیونگ درو باز کرد
تهیونگ : شما ها اینجا چیکار میکنین؟
لونا : کوک و جیمین کجان ؟
تهیونگ : تو خونه هستن بیاین تو
ویو تهیونگ
داشتیم با پسرا گیم بازی میکردیم که دیدم زنگ درو زدن درو باز کردم که دیدم دخترا اومدن اینجا بهشون گفتم بیان تو
کوک : عه دخترا به موقع اومدین بیاین گیم بازی کنیم
لونا : موافقم بریم
میساکی : خب ما دخترا یه تیم شما پسرا هم یه تیم
هر سه دور رو ما بردیم ایندفعه لونا و کوک میرا و جیمین و منو تهیونگ یه تیم شدیم و بازم من بردم
جیمین : وای میساکی تو گیمر ماهری هستی
میساکی : بله دیگه(خنده)
ویو تهیونگ
میساکی واقعا گیمر خوبیه من واقعا دوسش دارم خوشحالم که اون اومد تو زندگیم .......
دوستان فردا امتحان دارم پس پارت بعد رو تا فردا میذارم :)
۹.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.