فیک«دختر کوچولوی من» part 36
ات: میخوری زمینننن
(میرم داخل خونه و لباساشونو میپوشن و…)
ته: خوش گذشت بهت؟
ات: اره خیلی…تو چطور؟
ته: منم همینطور
ته جون: اره مرسی به منم خوش گذشت
ات و ته:(میخندن)
ته: نکنه توقع داشتی توام ببریم توی استخر؟
ته جون: مگه چیکار میکردید؟
ته: به تو ربطی نداره(با خنده)
ته جون: بیاید غذا امادس
ته: باشه بریم
موقع غذا:
ته: ات بیشتر غذا بخور تو راه فرودگاه حالت بد نشه
ات: اوهوم…باشه
ته: پرواز ساعت ۵ پس باید ساعت ۴ توی فرودگاه باشیم و ساعت ۳ هم از اینجا راه بیوفتیم
ته جون: گفتم چمدون و ساکارو بزارن داخل ماشین مشکلی نیست
ته: باشه ممنون
ات: ته جون چه حسی داری قراره حواست به من باشه؟(با لبخند شیطانی)
ته جون: راستش اگه پرنده رو ماشین سفیدم سیاه کارشو میکرد حس بهتری داشتم
ات: عوضی(زیر زبون)…به هر حال که قراره این کارو انجام بدی
ته جون: درسته پس دختره خوبی باش
ات: اگه نباشم چی میشه؟
ته جون: اون موقع خودت میفهمی چی میشه(با خنده)
ته: اِاِاِاِاِ…تمومش کنید با جفتتونم وگرنه جفتتون میمونید تو خونه تا سه روز اینده
ته جون و ات: چیییی
ته: همین که گفتم ته جون باید با ات کنار بیای من شاید حتی بخوام باهاش ازدواج کنم..
ته جون و ات: چیییییییی
ته: درسته و ات توام سعی کن با ته جون کنار بیای به هر حال اون داداش کوچیکمه
ات: داداش…کوچیکت؟
ته: نه…منظورم اینه اون دقیقا مثل داداش کوچیکترمه
ته جون: ممنونم هیونگ
ته: ساکت..ات هم برام مثل دخترمه…و البته دوست دخترم(به ات نگاه میکنه و لبخند میزنه)
ته جون: خیلی خب…ات حالا که تونستی هیونگمو عاشق خودت کنی بهتره باهم خوب باشیم
ات: باشه(دست میدن)
ته: افرین…بعد غذا برید بخوابید تا ساعت ۲ ممکنه تو هواپیما خسته بشید
ات: خودت نمیخوابی؟
ته: اگه تو بیای پیشم میخوابم(اروم در گوش ات میگه)
ات: باشه پس
بعد غذا:
ات: من برم بخوابم
ته جون: باشه شب بخیر
ته: بریم(دست ات رو میگیره و دنبال خودش میکشونه و میرن داخل اتاق)
راوی:
تهیونگ پتو رو کنار میزنه و به ات اشاره میکنه که بیاد روی تخت بعدش ات هم میره سمت تهیونگ و بعد اینکه جفتشون دراز کشیدن تهیونگ پتو رو میکشه روی خودشون…
ته: گرمه
ات: کجا گرمه
ته: میخوام تیشرتمو در بیارم گرمه
ات: تهیونگ چی داری میگی(با تعجب)
تهیونگ از تو انتظار ندارم بخوای لباستو در بیاریااا حواست باشه😔😂
(میرم داخل خونه و لباساشونو میپوشن و…)
ته: خوش گذشت بهت؟
ات: اره خیلی…تو چطور؟
ته: منم همینطور
ته جون: اره مرسی به منم خوش گذشت
ات و ته:(میخندن)
ته: نکنه توقع داشتی توام ببریم توی استخر؟
ته جون: مگه چیکار میکردید؟
ته: به تو ربطی نداره(با خنده)
ته جون: بیاید غذا امادس
ته: باشه بریم
موقع غذا:
ته: ات بیشتر غذا بخور تو راه فرودگاه حالت بد نشه
ات: اوهوم…باشه
ته: پرواز ساعت ۵ پس باید ساعت ۴ توی فرودگاه باشیم و ساعت ۳ هم از اینجا راه بیوفتیم
ته جون: گفتم چمدون و ساکارو بزارن داخل ماشین مشکلی نیست
ته: باشه ممنون
ات: ته جون چه حسی داری قراره حواست به من باشه؟(با لبخند شیطانی)
ته جون: راستش اگه پرنده رو ماشین سفیدم سیاه کارشو میکرد حس بهتری داشتم
ات: عوضی(زیر زبون)…به هر حال که قراره این کارو انجام بدی
ته جون: درسته پس دختره خوبی باش
ات: اگه نباشم چی میشه؟
ته جون: اون موقع خودت میفهمی چی میشه(با خنده)
ته: اِاِاِاِاِ…تمومش کنید با جفتتونم وگرنه جفتتون میمونید تو خونه تا سه روز اینده
ته جون و ات: چیییی
ته: همین که گفتم ته جون باید با ات کنار بیای من شاید حتی بخوام باهاش ازدواج کنم..
ته جون و ات: چیییییییی
ته: درسته و ات توام سعی کن با ته جون کنار بیای به هر حال اون داداش کوچیکمه
ات: داداش…کوچیکت؟
ته: نه…منظورم اینه اون دقیقا مثل داداش کوچیکترمه
ته جون: ممنونم هیونگ
ته: ساکت..ات هم برام مثل دخترمه…و البته دوست دخترم(به ات نگاه میکنه و لبخند میزنه)
ته جون: خیلی خب…ات حالا که تونستی هیونگمو عاشق خودت کنی بهتره باهم خوب باشیم
ات: باشه(دست میدن)
ته: افرین…بعد غذا برید بخوابید تا ساعت ۲ ممکنه تو هواپیما خسته بشید
ات: خودت نمیخوابی؟
ته: اگه تو بیای پیشم میخوابم(اروم در گوش ات میگه)
ات: باشه پس
بعد غذا:
ات: من برم بخوابم
ته جون: باشه شب بخیر
ته: بریم(دست ات رو میگیره و دنبال خودش میکشونه و میرن داخل اتاق)
راوی:
تهیونگ پتو رو کنار میزنه و به ات اشاره میکنه که بیاد روی تخت بعدش ات هم میره سمت تهیونگ و بعد اینکه جفتشون دراز کشیدن تهیونگ پتو رو میکشه روی خودشون…
ته: گرمه
ات: کجا گرمه
ته: میخوام تیشرتمو در بیارم گرمه
ات: تهیونگ چی داری میگی(با تعجب)
تهیونگ از تو انتظار ندارم بخوای لباستو در بیاریااا حواست باشه😔😂
۳۴.۰k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.