فیک جانگ کوک(نفرت نمی گذارد عاشق باشم)پارت۳۱*
۵ماه و۲۶روز بعد از زبان سوهو:
نزدیکای شیش ماه گذشته من و کوک هر لحظه منتظریم .ولی نم دونم یه چهار روزه کوک هر وقت منو میبینه گریه می کنه .هر چقدر می پرسم چرا می گه همینطوری.دو روز هست که خیلی کمر درد و لگن درد دارم دکتر می گه وتسه اینه که داره ۹ماهت میشه.
ساعت۱۱:۰۰ شب از زبان سوهو :
واقعا خیلی درد دارم کوک اومد بالا یه مسکن قوی دستش بود با یه لیوان اب داد دستم .
کوک:بیا عشقم .اینو بخوری خوب میشی.
کوک لباساش رو دراورد و رفت یکسری لباس راحتی هم برا من اورد دیگه منم عادت داده لخت بخوابم ولی امشب چون هوا سرده لباس می پوشم.(اسلاید ۲)
کوک بقلم کرد و موهام رو نوازش کرد تا نفهمیدم چیشد خواب رفتم.
۱۲:۴۵ از زبان سوهو:
خواب بودم یهو همه جای بدنم تیر کشید.خیلی. بد بود.گفتم حتما به خاطر اینه که میونگا لگد زده(اسم بچه)ولی یهو بازم تیر کشید همه ی جونم بیشتر نو ناحیهی لگنم .ولی همین نبود پشت سر هم .بلند شدم برم بیرون که جلوی یه در از درد افتادم زمین ولی دیگه نمی تونستم خودمو نگهدارم و جیغ کشیدم اخخخخخخخ
🔞می خوای نخون که مثبت هیجده هست.
از زبان کوک:یهو با صدای جیغ سوهو پریدم کف زمین افتاده بود.داشت به خودش می پیچید.
ن........نکنه که داره زایمان می کنه.داشت می گفت ای.
کوک:سوهو عشقم خوبی .درد داری؟
سوهو:ن.....نفسم بالا نمیاد....ک...کوک کمکم کن.....اییی........اییییی
پریهنم رو پوشیدم بقلش کردم کذاشتمش رو صندلیه عقب
خیلی درد داشت از حال بدش گریم گرفت .با خودم گفتم اگر یک درصدشب اخرم با سوهو باشه حسمو بهش بگم.
کوک:سوهو من خیلییی خیلییی دوستت دارم العان میرسیم بیمارستان عشقم.
سریع رسیدیم بیماریتان اومدن سوهو رو بردن بالا.منم زنگ زدم به جیمین و گفتم ماجرا رو.
از زبان سوهو:
نمی دونستم از درد چیکار کنم از درد هی گریه می کردم احساس باز شدن می کردم داشتم از درد به خودم می پیچیدم که یهو دکتر دستم رو گرفت برد پایین دستم رو گذاشت رو سر میونگا.
(پارت بعدی هم غم داره هم خوشحالی)
نزدیکای شیش ماه گذشته من و کوک هر لحظه منتظریم .ولی نم دونم یه چهار روزه کوک هر وقت منو میبینه گریه می کنه .هر چقدر می پرسم چرا می گه همینطوری.دو روز هست که خیلی کمر درد و لگن درد دارم دکتر می گه وتسه اینه که داره ۹ماهت میشه.
ساعت۱۱:۰۰ شب از زبان سوهو :
واقعا خیلی درد دارم کوک اومد بالا یه مسکن قوی دستش بود با یه لیوان اب داد دستم .
کوک:بیا عشقم .اینو بخوری خوب میشی.
کوک لباساش رو دراورد و رفت یکسری لباس راحتی هم برا من اورد دیگه منم عادت داده لخت بخوابم ولی امشب چون هوا سرده لباس می پوشم.(اسلاید ۲)
کوک بقلم کرد و موهام رو نوازش کرد تا نفهمیدم چیشد خواب رفتم.
۱۲:۴۵ از زبان سوهو:
خواب بودم یهو همه جای بدنم تیر کشید.خیلی. بد بود.گفتم حتما به خاطر اینه که میونگا لگد زده(اسم بچه)ولی یهو بازم تیر کشید همه ی جونم بیشتر نو ناحیهی لگنم .ولی همین نبود پشت سر هم .بلند شدم برم بیرون که جلوی یه در از درد افتادم زمین ولی دیگه نمی تونستم خودمو نگهدارم و جیغ کشیدم اخخخخخخخ
🔞می خوای نخون که مثبت هیجده هست.
از زبان کوک:یهو با صدای جیغ سوهو پریدم کف زمین افتاده بود.داشت به خودش می پیچید.
ن........نکنه که داره زایمان می کنه.داشت می گفت ای.
کوک:سوهو عشقم خوبی .درد داری؟
سوهو:ن.....نفسم بالا نمیاد....ک...کوک کمکم کن.....اییی........اییییی
پریهنم رو پوشیدم بقلش کردم کذاشتمش رو صندلیه عقب
خیلی درد داشت از حال بدش گریم گرفت .با خودم گفتم اگر یک درصدشب اخرم با سوهو باشه حسمو بهش بگم.
کوک:سوهو من خیلییی خیلییی دوستت دارم العان میرسیم بیمارستان عشقم.
سریع رسیدیم بیماریتان اومدن سوهو رو بردن بالا.منم زنگ زدم به جیمین و گفتم ماجرا رو.
از زبان سوهو:
نمی دونستم از درد چیکار کنم از درد هی گریه می کردم احساس باز شدن می کردم داشتم از درد به خودم می پیچیدم که یهو دکتر دستم رو گرفت برد پایین دستم رو گذاشت رو سر میونگا.
(پارت بعدی هم غم داره هم خوشحالی)
۵۱.۲k
۲۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.