فیک کوک(عشق واقعی من)
فیک کوک(عشق واقعی من)
پارت ۴
بالاخره رسیدیم
+ آیگووو دستم درد گرفت
_ تا بالا برام بیارش
+ یاااااا (با داد)
_ (نگاهه عصبیبه به ا/ت کرد)
+ باشهه تا بالا میارم ( بچممم چقدر مظلومهههه)
تا بالا بردم تو راه برگشت به خونه بودم فکرم خیلی درگیر کوک بود از یه لحاظ هم عصبی بودم چون براش کیفشو که به اون سنگینی بود رو تا دم خونشون براش بردم ولی هیچ تشکری ازم نکرد چقدر مغروره
توی راه اینقد با خودم حرف زدم که اخراش دیگه خودمم خسته شده بودم
همین که رسیدم خونه از خستگیه زیاد ولو شدم روی تختم و چشام گرم شد که سیاهی مطلق
از زبان کوک
امروز روز تعطیل بود برای همین تا ساعت دوازده خوابیدم پاشدم رفتم صبحانم رو خوردم سر صبحانه به دیروز فکر کردم احساس کردم خیلی بی رحمم چرا به ا/ت اونو گفتم آخه یه ماه خیلی زیاده دلم برای ا/ت سوخت من دلم نمیومد
ا/ت رو اذیت کنم یه حس خیلی عجیب و جدیدی بهش داشتم با هر بار دیدنش قلب میومد تو دهنم من با اینکه خیلی دختر دورمه ولی به هیچکدومشون هیچ حسی نداشتم ولی ا/ت دلمو میبرد
از این ماجرا اومدم بیرون حاضر شدم و رفتم بیرون که یه هوایی بخورم
از زبان ا/ت
وای امروز خیلی خوشحال بودم مدرسه نداشتیم میتونستم با بچه ها برم بیرون ولی قبلش پاشدم تنها رفتم بیرون یه سری خرید برای خونه داشتم رفتم بیرون تا بخرم
از زبان کوک
همینجوری داشتم تو خیابون قدم میزدم که یکیو دیدم خیلی شبیه
ا/ت بود یکم رفتم جلو دیدم خود ا/ته
از زبان ا/ت
یه نگاه به پشتم کردم و سریع رومو برگردوندم
یعنی چی اون اینجا چیکار میکنه
یهو دیدم یکی صدام زد
_ ا/ت؟
جوابی ندادم
_ ا/ت ما که همو دیدم پس برگرد
+عااا سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
یجور برخورد کردم که انگار ندیده بودمش
_ اومدم یه هوایی بخورم
+ اینجا؟
_ اره مگه چه مشکلی داره؟
+ عااا هیچی هیچ مشکلی نداره * زیر لب ، فقط تورو کم داشتم *
_ چیزی گفتی ؟
+ نه نه
_ باشه فعلا
+ فعلا
فکر کردم دوباره میخواد ازم کار بکشه ولی خداروشکر رفت
منم خریدامو کردم و رفتم خونه ...
لایک و فالو کنید:)
پارت ۴
بالاخره رسیدیم
+ آیگووو دستم درد گرفت
_ تا بالا برام بیارش
+ یاااااا (با داد)
_ (نگاهه عصبیبه به ا/ت کرد)
+ باشهه تا بالا میارم ( بچممم چقدر مظلومهههه)
تا بالا بردم تو راه برگشت به خونه بودم فکرم خیلی درگیر کوک بود از یه لحاظ هم عصبی بودم چون براش کیفشو که به اون سنگینی بود رو تا دم خونشون براش بردم ولی هیچ تشکری ازم نکرد چقدر مغروره
توی راه اینقد با خودم حرف زدم که اخراش دیگه خودمم خسته شده بودم
همین که رسیدم خونه از خستگیه زیاد ولو شدم روی تختم و چشام گرم شد که سیاهی مطلق
از زبان کوک
امروز روز تعطیل بود برای همین تا ساعت دوازده خوابیدم پاشدم رفتم صبحانم رو خوردم سر صبحانه به دیروز فکر کردم احساس کردم خیلی بی رحمم چرا به ا/ت اونو گفتم آخه یه ماه خیلی زیاده دلم برای ا/ت سوخت من دلم نمیومد
ا/ت رو اذیت کنم یه حس خیلی عجیب و جدیدی بهش داشتم با هر بار دیدنش قلب میومد تو دهنم من با اینکه خیلی دختر دورمه ولی به هیچکدومشون هیچ حسی نداشتم ولی ا/ت دلمو میبرد
از این ماجرا اومدم بیرون حاضر شدم و رفتم بیرون که یه هوایی بخورم
از زبان ا/ت
وای امروز خیلی خوشحال بودم مدرسه نداشتیم میتونستم با بچه ها برم بیرون ولی قبلش پاشدم تنها رفتم بیرون یه سری خرید برای خونه داشتم رفتم بیرون تا بخرم
از زبان کوک
همینجوری داشتم تو خیابون قدم میزدم که یکیو دیدم خیلی شبیه
ا/ت بود یکم رفتم جلو دیدم خود ا/ته
از زبان ا/ت
یه نگاه به پشتم کردم و سریع رومو برگردوندم
یعنی چی اون اینجا چیکار میکنه
یهو دیدم یکی صدام زد
_ ا/ت؟
جوابی ندادم
_ ا/ت ما که همو دیدم پس برگرد
+عااا سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
یجور برخورد کردم که انگار ندیده بودمش
_ اومدم یه هوایی بخورم
+ اینجا؟
_ اره مگه چه مشکلی داره؟
+ عااا هیچی هیچ مشکلی نداره * زیر لب ، فقط تورو کم داشتم *
_ چیزی گفتی ؟
+ نه نه
_ باشه فعلا
+ فعلا
فکر کردم دوباره میخواد ازم کار بکشه ولی خداروشکر رفت
منم خریدامو کردم و رفتم خونه ...
لایک و فالو کنید:)
۸.۴k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.