زندگی دوباره ی من : ۱۷
روز بعد :
• فکر نمیکردم مرلین انقدر کوچیک باشه...
☆ دانا ساما چی گفتید ؟💢..
• گفتم چه شهر زیبایی..
☆ بله ...
♡ آها ..آیری چان سلام...خیلی دیر کردید ..
☆ سلام..
^ مویچیرو خیلی لفتش دادین..الان چند دقیقه منتظر شماییم...
• ببخشید حالا برنامون چیه ؟..
♡ من می خوام اول برم پیش پدر و مادرم بعد از ظهر هم تو بازار های شهر بگردم...
^ پس بریم...
بعد از ظهر :
...
♡ آیری جایی هست که بخوای بری ؟
☆ خوب چطوره بریم بازار برای خرید..
♡ بریم...تو بازار ..
در حال خرید :
^ برای تو ..
♡ دانا ساما ممنون 😊...( یویچیرو به هیوری یک شاخه گل داد)
☆ در ذهن : هعی این دو تا کفتر عاشق رو نگاه ....
• چیزی شده ؟ تو فکری ...
☆ آمم نه اوکیه..چیزی نیست...
• یک لحظه چشم هاتون ببندید ..آیری چشم هاش رو میبنده..
• حالا باز کنید ...مویچیرو روی زمین زانو زد و دسته گلی رو به آیری تقدیم کرد...
☆ آریگاتو... داناساما
• 😊..تقدیم به تو ..
☆ در ذهن : کیااا..دانا ساماااا .... کاوایییی
شب :
♡ خوب کلی خرید کردم مردم از خستگی
☆ چه فازی داری کلا ۱۵ ساعت چرخیدیم
^ ... مویچیرو یه چی به زنت بگو
• من حرفی ندارم .....😐
☆ من قهرم اصلا
♡ مویچیرو برو اونو آشتی بده وگرنه دیگه نمیبینیش
^ یعنی انقد بد قهر میکنه ؟
♡ خوبش یک هفته قهره
• یا خدا من رفتم
♡ برو ما میخوایم بریم عمارت بابامینا
^ برو که بهش برسی
یک ربع بعد :
☆ دنبالم نیا
• چرا با من قهری
☆ همینه که هست
• (گرفتن دست آیری) انقدر ازم فرار نکن
☆ من فرار نمیکنم
• پس چیکار میکنی الان 😶
☆ .....ولم کن بابا بریم عمارت من خوابم میاد
• باشه بیا بریم
تو عمارت کامادو :
(یاد اوری علامت تانجیرو * کانائو+)
+خوش اومدین منتظرتون بودیم
♡ مامان من برگشتم 😊
^ سلام
* خوش اومدین دخترم ، جناب پرنس
^ نیازی نیست اینجوری صدام کنید
+ لطفا بیان تو .....
• فکر نمیکردم مرلین انقدر کوچیک باشه...
☆ دانا ساما چی گفتید ؟💢..
• گفتم چه شهر زیبایی..
☆ بله ...
♡ آها ..آیری چان سلام...خیلی دیر کردید ..
☆ سلام..
^ مویچیرو خیلی لفتش دادین..الان چند دقیقه منتظر شماییم...
• ببخشید حالا برنامون چیه ؟..
♡ من می خوام اول برم پیش پدر و مادرم بعد از ظهر هم تو بازار های شهر بگردم...
^ پس بریم...
بعد از ظهر :
...
♡ آیری جایی هست که بخوای بری ؟
☆ خوب چطوره بریم بازار برای خرید..
♡ بریم...تو بازار ..
در حال خرید :
^ برای تو ..
♡ دانا ساما ممنون 😊...( یویچیرو به هیوری یک شاخه گل داد)
☆ در ذهن : هعی این دو تا کفتر عاشق رو نگاه ....
• چیزی شده ؟ تو فکری ...
☆ آمم نه اوکیه..چیزی نیست...
• یک لحظه چشم هاتون ببندید ..آیری چشم هاش رو میبنده..
• حالا باز کنید ...مویچیرو روی زمین زانو زد و دسته گلی رو به آیری تقدیم کرد...
☆ آریگاتو... داناساما
• 😊..تقدیم به تو ..
☆ در ذهن : کیااا..دانا ساماااا .... کاوایییی
شب :
♡ خوب کلی خرید کردم مردم از خستگی
☆ چه فازی داری کلا ۱۵ ساعت چرخیدیم
^ ... مویچیرو یه چی به زنت بگو
• من حرفی ندارم .....😐
☆ من قهرم اصلا
♡ مویچیرو برو اونو آشتی بده وگرنه دیگه نمیبینیش
^ یعنی انقد بد قهر میکنه ؟
♡ خوبش یک هفته قهره
• یا خدا من رفتم
♡ برو ما میخوایم بریم عمارت بابامینا
^ برو که بهش برسی
یک ربع بعد :
☆ دنبالم نیا
• چرا با من قهری
☆ همینه که هست
• (گرفتن دست آیری) انقدر ازم فرار نکن
☆ من فرار نمیکنم
• پس چیکار میکنی الان 😶
☆ .....ولم کن بابا بریم عمارت من خوابم میاد
• باشه بیا بریم
تو عمارت کامادو :
(یاد اوری علامت تانجیرو * کانائو+)
+خوش اومدین منتظرتون بودیم
♡ مامان من برگشتم 😊
^ سلام
* خوش اومدین دخترم ، جناب پرنس
^ نیازی نیست اینجوری صدام کنید
+ لطفا بیان تو .....
۱.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.