رمان(عشق)پارت۸۱
«همین لحظه خونه ی آسدور». آسیه:عشقم میگم امروز بریم صحنه فیلمبرداری اوگولجان اینا آخه نمیدونی هاریکا و ملیسا چی میگن😅😅😅😅این اولجان یه ادا و اطفاری از خودش در میاره که نگو 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. دوروک:راست میگی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣باشه بریم عشقم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂اما تو قبلاً اینجوری نبودیا حواسم هستا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. آسیه:دوروک یاااااا😂😂😂😂😂😂😂. دوروک:حالا صحنه فیلمبرداری کجا هست؟😅. آسیه:بیکوز😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. «۲ ساعت بعد سر صحنه فیلمبرداری». آسدور:آرکاداشلار سلام☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️. ملیسا و هاریکا:سلام خوش اومدین. آسیه:میبینم که سرتون خیلی شلوغه اوگولجان کجاست؟😅😅😅😂😂😂. ملیسا:طبق معمول رفته دونری😂😂😂😂. دوروک:وای هوس کردم عشقم میای ما هم بریم دونری🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. آسیه:ما که همین الان غذا خوردیم😂😂تو هم شدی اوگولجان ۲🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. دوروک(چشماش رو مثل بچه گربه ها میکنه): یعنی هیچی نخورم؟😂😂😂😂😂😂😂😂. آسیه:صد بار بهت گفتم چشماتو اونجوری نکن باشه بابا تو برو پیش اوگولجان منم اینجا پیش ملیسا و هاریکا میمونم😅. دوروک:فعلا دوستان من رفتم😂😂😂😂. ملیسا:از دست تو داداش شکمو ی خودم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. هاریکا:آسیه باورت میشه الان ما ۳ ساعته سر صحنه ایم اما اوگولجان نمیاد🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 یعنی دیگه دارم از دست این شکمو دیوونه میشم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. «همین لحظه بیمارستان». عمر:خب دیگه سرمت تموم شد میتونیم بریم عشقم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. سوسن:هنوزم سر قولی که بهم دادی هستی؟🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹. عمر:.....آ...آ...آره هستم🥰🥰🥰🥰🥰🥰. «همین لحظه خونه ی فرید»............
۳.۱k
۰۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.