part ❷❽🦭👩🦯
بورام « اخه من کی تونستم دوری رو تحمل کنم! جنابعالی قهر بودی نه من!
جیهوپ « خودت میدونی برای چی باهات قهر کردم.... بورام تو خیلی لجباز و عجولی... من نگرانتم.... تو تنها دارایی منی خواهر کوچولو!
بورام « هوسوکا من دیگه بزرگ شدم....
جیهوپ « اما تو برای من همون دختر کوچولویی هستی که وقتی عروسک هاش رو برمیداشتم کلی غر غر میکرد ... ببین منو... خوشحالم که عاشق شدی اما بزار یه چیزی رو بهت بگم خانم کوچولو! آدمی که عاشق میشه با دیدن مانع از عشقش دست نمیکشه.... فکر کردی عاشق بودن آسونه؟
بورام « اوپا نکنه تو هم عاشق شدیییی؟؟؟؟؟ بالاخره دارم زن داداش دار میشم
جیهوپ « *خنده.... دیوونه من تا تو رو شوهر ندم ازدواج نمیکنم....
بورام « چیکار من داری پیرمرد.... هی داداش منو گول نزن... برق توی چشمات یه چیز دیگه میگه.. ولی..... فکر کنم بدونم عاشق کی شدی... و باید بگم که اونم دوستت داره....
جیهوپ « چی؟
بورام « هیچی.... من برم پایین جمعتون کنم بریم خونه چون اگه همین جوری پیش بره شب همینجا میخوابیم
جیهوپ « یاععععععععع بیا اینجا ببینم چی گفتی الان؟؟؟؟؟؟
بورام « بدو بدو رفتم پایین و داشتم نفس میگرفتم که دیدم یونگی غرق پرونده های روبه روش شده و کوک و وئول هم مشغولن.... جستی زدم و پرونده رو از زیر دست یونگی کشیدم
یونگی « روی پرونده تمرکز کرده بودم و داشتم حساب کتاب میکردم که یهو پرونده از زیر دستم کشیده شد ! با تعجب سرم رو بلند کردم و با چهره شیطون بورام روبه رو شدم.... تو دوباره شروع کردی؟
کوک « *خنده.... دبیرستان هم که بودیم وقتی خودش درس نمیخوند دفتر و کتاب های ما رو قایم میکرد
بورام « نه که تو خیلی درس میخوندی متخصص
وئول « دروغ میگه مگه؟
بورام « نچ نچ دو روز دیگه خاله و دایی بشین جد و آبادام رو میارین جلوی چشم بچه ام...
کوک « بله دایی خوبی میشم برای فسقل دایی
بورام « حالا کی خواست بچه بیاره؟
یونگی « پرونده رو بده بورام
بورام « نوچ نمیدم
یونگی « تو که میدونی آخرش اون پرونده رو میگیرم پس چرا لج میکنی؟
بورام « عه؟ پس بیا بگیرش
یونگی « نیم خیز شدم که بورام چهار قدم رفت عقب.... لبخندی زدم و آستین لباسم رو تا کردم
کوک « به به آکوست دی اعظم وارد میشود.... بورام عسلم برات بستنی شکلاتی خیرات میکنم
بورام « چهره ریلکس و اون پوزخند رو زمانی میدیدیم که قصد داره طرف رو با خاک یکسان کنه.... عین خرگوشی بودم که میدونست قراره شکار بشه و بیتاب شکارچیه... با خیز دوباره که برداشت با سرعت جت از کنار جیهوپی که تازه اومده بود رد شدم
جیهوپ « ابلفضللللل... چی شد یهو
وئول « بورام پرونده رو از زیر دست یونگی کشید... اونم رفت بگیرش
جیهوپ « شروع شد
بورام « یونگی دونده خوبی بود....
جیهوپ « خودت میدونی برای چی باهات قهر کردم.... بورام تو خیلی لجباز و عجولی... من نگرانتم.... تو تنها دارایی منی خواهر کوچولو!
بورام « هوسوکا من دیگه بزرگ شدم....
جیهوپ « اما تو برای من همون دختر کوچولویی هستی که وقتی عروسک هاش رو برمیداشتم کلی غر غر میکرد ... ببین منو... خوشحالم که عاشق شدی اما بزار یه چیزی رو بهت بگم خانم کوچولو! آدمی که عاشق میشه با دیدن مانع از عشقش دست نمیکشه.... فکر کردی عاشق بودن آسونه؟
بورام « اوپا نکنه تو هم عاشق شدیییی؟؟؟؟؟ بالاخره دارم زن داداش دار میشم
جیهوپ « *خنده.... دیوونه من تا تو رو شوهر ندم ازدواج نمیکنم....
بورام « چیکار من داری پیرمرد.... هی داداش منو گول نزن... برق توی چشمات یه چیز دیگه میگه.. ولی..... فکر کنم بدونم عاشق کی شدی... و باید بگم که اونم دوستت داره....
جیهوپ « چی؟
بورام « هیچی.... من برم پایین جمعتون کنم بریم خونه چون اگه همین جوری پیش بره شب همینجا میخوابیم
جیهوپ « یاععععععععع بیا اینجا ببینم چی گفتی الان؟؟؟؟؟؟
بورام « بدو بدو رفتم پایین و داشتم نفس میگرفتم که دیدم یونگی غرق پرونده های روبه روش شده و کوک و وئول هم مشغولن.... جستی زدم و پرونده رو از زیر دست یونگی کشیدم
یونگی « روی پرونده تمرکز کرده بودم و داشتم حساب کتاب میکردم که یهو پرونده از زیر دستم کشیده شد ! با تعجب سرم رو بلند کردم و با چهره شیطون بورام روبه رو شدم.... تو دوباره شروع کردی؟
کوک « *خنده.... دبیرستان هم که بودیم وقتی خودش درس نمیخوند دفتر و کتاب های ما رو قایم میکرد
بورام « نه که تو خیلی درس میخوندی متخصص
وئول « دروغ میگه مگه؟
بورام « نچ نچ دو روز دیگه خاله و دایی بشین جد و آبادام رو میارین جلوی چشم بچه ام...
کوک « بله دایی خوبی میشم برای فسقل دایی
بورام « حالا کی خواست بچه بیاره؟
یونگی « پرونده رو بده بورام
بورام « نوچ نمیدم
یونگی « تو که میدونی آخرش اون پرونده رو میگیرم پس چرا لج میکنی؟
بورام « عه؟ پس بیا بگیرش
یونگی « نیم خیز شدم که بورام چهار قدم رفت عقب.... لبخندی زدم و آستین لباسم رو تا کردم
کوک « به به آکوست دی اعظم وارد میشود.... بورام عسلم برات بستنی شکلاتی خیرات میکنم
بورام « چهره ریلکس و اون پوزخند رو زمانی میدیدیم که قصد داره طرف رو با خاک یکسان کنه.... عین خرگوشی بودم که میدونست قراره شکار بشه و بیتاب شکارچیه... با خیز دوباره که برداشت با سرعت جت از کنار جیهوپی که تازه اومده بود رد شدم
جیهوپ « ابلفضللللل... چی شد یهو
وئول « بورام پرونده رو از زیر دست یونگی کشید... اونم رفت بگیرش
جیهوپ « شروع شد
بورام « یونگی دونده خوبی بود....
۱۹۵.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.