ازدواج اجباری پارت45
مینا: تو واقعا خیلی دختر خوب و شیرینی هستی
لبخند زد
ا.ت:ممنونم
منم مشغول کمک کردن به لون شدم که لارا اومد و گفت
لارا:مینا تو چرا خودتو خسته میکنی تو حا*مله ای ما کار ها رو میکنیم تو برو استراحت کن
کلافه نگاهش کردم و رفتم یه گوشه نشستم دیدم جونگکوک اومد پایین و سرد بهمون گاه کرد و بعد رفت بیرون ای خدا نمیدونم چیکار کنم الان جونگکوک منو و لارا رو سر چشمه مشکلات میدونه همینم هست البته
........ جونگکوک Jk
از حما*م اومدم بیرون دیدم ا.ت تو اتاق نیست نمیدونم اون سوال چی بود پرسید اما اگه کار مینا و لارا باشه دیگه ساکت نمیشم و مجبورم یه فکری به حالشون کنم
رفتم سمت میز کارم کشو رو باز کردم اما دیدم جای البوم تکان خورده درش اوردم دیدم عکس من و روز توش نبود اه پس به خاطر همین بود نگران بود دختره احمق من باید چند بار دیگه بهت بگم که تنها کسی که صاحب قلب منه تویی جئون ا.ت و فقط میخوام بدونی که تو تنها چیزی هستی که ازین یه بعد براش زندگی میکنم
لباس هام رو پوشیدم رفتم پایین دیدم داره میز رو میچینه با لارا مینا هم نشسته سرد نگاهش کردم و بعد رفتم تو حیاط
تهیونگ رو دیدم
جونگکوک: چی شد با لارا حرف زدی
تهیونگ:یکم دیگه بهم وقت بده
جونگکوک:احمق تو چجور مردی هستی
تهیونگ: ایا ا.ت چیزی میدونه
متعجب نگاهش کردم
جونگکوک: منظورت چیه اون چیزی نمیدونه اگه بهش نگفته باشد و به لارا بگو بس کنه اینقد اون بحث و اتفاق های گذشته رو نگه اون کی میخواد بدونه تخسیر من نبود
تهیونگ:نگران نباش نمیزازم به اینجا برسه
کلافه زومو برگردوندم و رفتیم تو تا غذا بخوریم اما ا.ت بعد اینکه یکم خورد گفت خسته ست و میره بخوابه
.......ا.ت
بعد اینکه یکم خوردم اومدم بالا رفتم تو اتاق مینا چون لونا دیر میان بالا کشو های کمد رو باز کردم اما چیزی پیدا نکردم بین لباس هاش رو گشتم دیدم یه کاغذ زیر لباساست انگار پنهانش کرده
کاغذ رو باز کردم انگار کاغذ دکتری چیزی بود بیشتر نگاه کردم اما با چیزی که دیدم چشمام بیرون زد
چند بار نگاهش کردم تا مطمئن شم و بعد ازش عکس گرفتم
اینا دارن چه غلطی می کنن یعنی مینا حا*مله نیست
یک دفعه در باز شد مینا اومد تو اخم کرد
مینا: تو اینجا چیکار میکنی
لما وقتی چشمش به کاعذ تو دستم افتاد شکه شد
مینا:......
لبخند زد
ا.ت:ممنونم
منم مشغول کمک کردن به لون شدم که لارا اومد و گفت
لارا:مینا تو چرا خودتو خسته میکنی تو حا*مله ای ما کار ها رو میکنیم تو برو استراحت کن
کلافه نگاهش کردم و رفتم یه گوشه نشستم دیدم جونگکوک اومد پایین و سرد بهمون گاه کرد و بعد رفت بیرون ای خدا نمیدونم چیکار کنم الان جونگکوک منو و لارا رو سر چشمه مشکلات میدونه همینم هست البته
........ جونگکوک Jk
از حما*م اومدم بیرون دیدم ا.ت تو اتاق نیست نمیدونم اون سوال چی بود پرسید اما اگه کار مینا و لارا باشه دیگه ساکت نمیشم و مجبورم یه فکری به حالشون کنم
رفتم سمت میز کارم کشو رو باز کردم اما دیدم جای البوم تکان خورده درش اوردم دیدم عکس من و روز توش نبود اه پس به خاطر همین بود نگران بود دختره احمق من باید چند بار دیگه بهت بگم که تنها کسی که صاحب قلب منه تویی جئون ا.ت و فقط میخوام بدونی که تو تنها چیزی هستی که ازین یه بعد براش زندگی میکنم
لباس هام رو پوشیدم رفتم پایین دیدم داره میز رو میچینه با لارا مینا هم نشسته سرد نگاهش کردم و بعد رفتم تو حیاط
تهیونگ رو دیدم
جونگکوک: چی شد با لارا حرف زدی
تهیونگ:یکم دیگه بهم وقت بده
جونگکوک:احمق تو چجور مردی هستی
تهیونگ: ایا ا.ت چیزی میدونه
متعجب نگاهش کردم
جونگکوک: منظورت چیه اون چیزی نمیدونه اگه بهش نگفته باشد و به لارا بگو بس کنه اینقد اون بحث و اتفاق های گذشته رو نگه اون کی میخواد بدونه تخسیر من نبود
تهیونگ:نگران نباش نمیزازم به اینجا برسه
کلافه زومو برگردوندم و رفتیم تو تا غذا بخوریم اما ا.ت بعد اینکه یکم خورد گفت خسته ست و میره بخوابه
.......ا.ت
بعد اینکه یکم خوردم اومدم بالا رفتم تو اتاق مینا چون لونا دیر میان بالا کشو های کمد رو باز کردم اما چیزی پیدا نکردم بین لباس هاش رو گشتم دیدم یه کاغذ زیر لباساست انگار پنهانش کرده
کاغذ رو باز کردم انگار کاغذ دکتری چیزی بود بیشتر نگاه کردم اما با چیزی که دیدم چشمام بیرون زد
چند بار نگاهش کردم تا مطمئن شم و بعد ازش عکس گرفتم
اینا دارن چه غلطی می کنن یعنی مینا حا*مله نیست
یک دفعه در باز شد مینا اومد تو اخم کرد
مینا: تو اینجا چیکار میکنی
لما وقتی چشمش به کاعذ تو دستم افتاد شکه شد
مینا:......
۵۱.۱k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.