پارت 19
Black_blood
part19
هانا: هنوز توی شک بودم اگه قاتل نه بابا برایچی باید همچین کاری کنن هنوز تو فکر بودم که یاد تهیونگ افتادم باید سری میرفتم پیشش
هانا: داشتم میرفتم که احساس کردم یکی صدام کرد یا خود خود خدا منتظر همین بودم گیر افتادم
جونکوک: یا احمق
هانا: خداروشکر جونکوکه
یونگی: چی چیو جونکوکه میدونی چقدر نگران شدیم
جونکوک: تا الان کجا بودی تهیونگ کو
هانا: اههههههه بسه دیگه یه نفس بگیرید بزارید توضیح میدم ولی فعلا یکی از شما بره تهیونگ رو بیاره
یونگی: مگه خودت چلاقی یا تهیونگ
هانا: من که چلاق شدم رفت اگه هم میخواید منو با یع پای چلاق ببینید تهیونگ هم با یه جسد یخ زده باشع هرچی شما میگید
جونکوک: وا قشنگ بگو چی شده یعنی چی تهیونگــ
هانا: انقدر وقت تراشی نکنید برید سرد خونه آشپزخونه تهیونگ اونجاست
جونکوک: تهیونگ اونجا چیکار میکنه قاتل که دیگه نرفته سردخونه قرار بود فقط اون کلاسـ حرفم تموم نشده بود یکی زد تو سرم
یونگی: تو چقدر خنگی بجای چرتو پرت بیا بریم تهیونگ رو نجات بدیم
جونکوک: حیف فعلا وقتش نیست ولی خوب فردا برات دارم یونگیه عزیزمم
هانا: خوب اگه حرفای چندش آورت تموم شد برو تهیونگ رو بیار عزیزمممم
یونگی: تو هانا رو ببر پیش یونا یه چیزی سر هم کنید تا برید پیش پزشک منم میرم دنبال تهیونگ
جونکوک: وا من که نشدم ببر بیار اینو اون تو هانا رو ببر منم میرم دنبال تهیونگ
یونگی: حالا یونا بود با کله میرفت اوصکل ( آروم)
جونکوک: شنیدیم چی گفتی ها پس یع کاری کنیم من هانا رو میبرم تو میری دنبال تهیونگ
هانا: الان چه فرقی داشت
جونکوک: چون من گفتم
یونگی: اللهی که چقدر هم تو حرفات درستن
جونکوک: شکی داری برادر گلم
یونگی: ههـ اعع هانا کحا رفت
جونکوک: نمیدونم
یونگی: بدو بریم رفته پیش تهیونگ با اون پاش اگه بهش ضربه وارد شه ممکنه اتفاق بدی بیوفته
جونکوک: از بس که حرف زدی
یونگی: همین الانشم تو داری ضر ضر میکنی
جونکوک: ارع تو راست میگی
یونگی: خوب حالا بیخیال گفت تو سردخونه آشپزخونه هست
جونکوک: ارع
یونگی: فقط یه کم آروم تر تا هیمن الانشم که گیر نیفتادیم حضار یا یونگی
جونکوک: چون تو گفتی الانه که کل مملکت خبر دار شه😂
یونگی: پسر تو چقدر شوخ طب بودی من نمیدونستم
جونکوک: جون تو
یونگی: به جون خودم که عزیزترین کسم خودمم
جونکوک: وایی این دختره چقدر تند میره حالا خوبه یع پاش چلاقع چلاق نبود باید چیکار میکریدم
The end of the part19
_________________♡___________________
part19
هانا: هنوز توی شک بودم اگه قاتل نه بابا برایچی باید همچین کاری کنن هنوز تو فکر بودم که یاد تهیونگ افتادم باید سری میرفتم پیشش
هانا: داشتم میرفتم که احساس کردم یکی صدام کرد یا خود خود خدا منتظر همین بودم گیر افتادم
جونکوک: یا احمق
هانا: خداروشکر جونکوکه
یونگی: چی چیو جونکوکه میدونی چقدر نگران شدیم
جونکوک: تا الان کجا بودی تهیونگ کو
هانا: اههههههه بسه دیگه یه نفس بگیرید بزارید توضیح میدم ولی فعلا یکی از شما بره تهیونگ رو بیاره
یونگی: مگه خودت چلاقی یا تهیونگ
هانا: من که چلاق شدم رفت اگه هم میخواید منو با یع پای چلاق ببینید تهیونگ هم با یه جسد یخ زده باشع هرچی شما میگید
جونکوک: وا قشنگ بگو چی شده یعنی چی تهیونگــ
هانا: انقدر وقت تراشی نکنید برید سرد خونه آشپزخونه تهیونگ اونجاست
جونکوک: تهیونگ اونجا چیکار میکنه قاتل که دیگه نرفته سردخونه قرار بود فقط اون کلاسـ حرفم تموم نشده بود یکی زد تو سرم
یونگی: تو چقدر خنگی بجای چرتو پرت بیا بریم تهیونگ رو نجات بدیم
جونکوک: حیف فعلا وقتش نیست ولی خوب فردا برات دارم یونگیه عزیزمم
هانا: خوب اگه حرفای چندش آورت تموم شد برو تهیونگ رو بیار عزیزمممم
یونگی: تو هانا رو ببر پیش یونا یه چیزی سر هم کنید تا برید پیش پزشک منم میرم دنبال تهیونگ
جونکوک: وا من که نشدم ببر بیار اینو اون تو هانا رو ببر منم میرم دنبال تهیونگ
یونگی: حالا یونا بود با کله میرفت اوصکل ( آروم)
جونکوک: شنیدیم چی گفتی ها پس یع کاری کنیم من هانا رو میبرم تو میری دنبال تهیونگ
هانا: الان چه فرقی داشت
جونکوک: چون من گفتم
یونگی: اللهی که چقدر هم تو حرفات درستن
جونکوک: شکی داری برادر گلم
یونگی: ههـ اعع هانا کحا رفت
جونکوک: نمیدونم
یونگی: بدو بریم رفته پیش تهیونگ با اون پاش اگه بهش ضربه وارد شه ممکنه اتفاق بدی بیوفته
جونکوک: از بس که حرف زدی
یونگی: همین الانشم تو داری ضر ضر میکنی
جونکوک: ارع تو راست میگی
یونگی: خوب حالا بیخیال گفت تو سردخونه آشپزخونه هست
جونکوک: ارع
یونگی: فقط یه کم آروم تر تا هیمن الانشم که گیر نیفتادیم حضار یا یونگی
جونکوک: چون تو گفتی الانه که کل مملکت خبر دار شه😂
یونگی: پسر تو چقدر شوخ طب بودی من نمیدونستم
جونکوک: جون تو
یونگی: به جون خودم که عزیزترین کسم خودمم
جونکوک: وایی این دختره چقدر تند میره حالا خوبه یع پاش چلاقع چلاق نبود باید چیکار میکریدم
The end of the part19
_________________♡___________________
۶.۸k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.