(اون برادر من نیست)
P25
ات: خب فک کنم الان دیگ راحت بتونی بخوابی ....من میرم
*خواستم از اتاق برم بیرون که که مچ دستمو گرفت*
جونگ کوک : نه نمیتونم راحت بخوابم
ات: چرا ؟؟؟چیزی شده ؟؟؟
جونگ کوک: پیشم بمون ....اونوقت من راحت میخوابم
ات: چی یعنی چی پیشت بمونم ؟؟بهونه نیار و بخواب دیگ
*که جونگ کوک دستمو گرفت و کشید جلوتر طوری که بالا تنه ام کامل روی بدنش بود *
جونگ کوک: یادت نرفته که امشب واست چی کار کردم
ات: نه یادمه
جونگ کوک: در عوض کنارم بخواب
*لپام دوباره قرمز شده بودن ....میتونستم احساسش کنم .....و قلبم تند تند میزد *
جونگ کوک: ولی قبلش میشه پیرهنم و بزاری روی صندلی
*سریع نگاهمو از روی صورتش ...و بدنش دزدیدم و خم شده تا از اونطرف تخت پیرهنشو بردارم
که احساس کشیده شده شدن انگشتانی روی گردنم متوقفم کرد
*سریع دستمو گذاشتم روی گردنم *.
جونگ کوک: اون چی بود؟؟؟
ات: چی ....چی رو میگی؟؟؟
جونگ کوک: اون کبودی روی گردنت.......اون عوضی این کارو گرده
*دیگ نمیدونستم باید چی بهش بگم *
ات: چیز خاصی نی
جونگ کوک: یعنی چی .....بزار ببینمش
ات: گفتن که چیز خاصی نیس
*که دوتا دستامو با یکی از دستاش گرفت و و یقه ام رو دادم پایین ولی چون تنگ بود با اون یکی دستش دوتا از دکمه هامو باز کرد و یقه ام رو از روی شونه ام انداخت و سرش و آورد جلو تا بهتر ببینه ......جوری که نفس هوش میخورد تو گردنم و باعث تپش قلبم میشد
جونگ کوک: متاسفم دیگ نمیزارم همچین اتفاقی بیفته
*و بعد دستمو ول کردو انداخت دور کمرم و کنار خودش روی تخت خوابوند ☺
ات: خب فک کنم الان دیگ راحت بتونی بخوابی ....من میرم
*خواستم از اتاق برم بیرون که که مچ دستمو گرفت*
جونگ کوک : نه نمیتونم راحت بخوابم
ات: چرا ؟؟؟چیزی شده ؟؟؟
جونگ کوک: پیشم بمون ....اونوقت من راحت میخوابم
ات: چی یعنی چی پیشت بمونم ؟؟بهونه نیار و بخواب دیگ
*که جونگ کوک دستمو گرفت و کشید جلوتر طوری که بالا تنه ام کامل روی بدنش بود *
جونگ کوک: یادت نرفته که امشب واست چی کار کردم
ات: نه یادمه
جونگ کوک: در عوض کنارم بخواب
*لپام دوباره قرمز شده بودن ....میتونستم احساسش کنم .....و قلبم تند تند میزد *
جونگ کوک: ولی قبلش میشه پیرهنم و بزاری روی صندلی
*سریع نگاهمو از روی صورتش ...و بدنش دزدیدم و خم شده تا از اونطرف تخت پیرهنشو بردارم
که احساس کشیده شده شدن انگشتانی روی گردنم متوقفم کرد
*سریع دستمو گذاشتم روی گردنم *.
جونگ کوک: اون چی بود؟؟؟
ات: چی ....چی رو میگی؟؟؟
جونگ کوک: اون کبودی روی گردنت.......اون عوضی این کارو گرده
*دیگ نمیدونستم باید چی بهش بگم *
ات: چیز خاصی نی
جونگ کوک: یعنی چی .....بزار ببینمش
ات: گفتن که چیز خاصی نیس
*که دوتا دستامو با یکی از دستاش گرفت و و یقه ام رو دادم پایین ولی چون تنگ بود با اون یکی دستش دوتا از دکمه هامو باز کرد و یقه ام رو از روی شونه ام انداخت و سرش و آورد جلو تا بهتر ببینه ......جوری که نفس هوش میخورد تو گردنم و باعث تپش قلبم میشد
جونگ کوک: متاسفم دیگ نمیزارم همچین اتفاقی بیفته
*و بعد دستمو ول کردو انداخت دور کمرم و کنار خودش روی تخت خوابوند ☺
۲۸.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.