فیک(سرنوشت بد)p8
که سوکجین گفت :میونگ میخام از دوستم خوب پذیرایی کنی من میرم
پسره داد زد:کجا
سوکجین:کار دارم من دکترم
اون رفت و پسره اومد نزدیکم و من میرفتم عقب که پام گیر کرد و داشتم میافتادم که اون پسره دستمو گرفت و نذاشت بیوفتم
پسره:مراقب خودت باش نیازت دارم
یه سیلی خوابوندم توی گوشش
میونگ:حرف دهنتو بفهم آدم حسابی
پسره: تو الان ب من سیلی زدی
میونگ:اره
از تو جیبش گوشیشو درآورد و ب یکی زنگ زد ک ماشینو بیارن منم ب سمت در بار برگشتم ک برم که یدفعه توی هوا معلق موندم
میونگ:هوی منو بزار زمین
پسره:ساکت باش
منو برد و گذاشت توی ماشین خودشم سوار شد
میونگ:هی عوضی منو کجا میبری
پسره:اولن که من اسم دارم مین یونگی دوم اینکه بتوچه هیچ ربطی نداره کجا میریم
میونگ:منو برگردون
یونگی:یه کلمه دیگه حرف از دهنت بیاد بیرون همین جا دخلتو میارم
بعد این حرفش یکم ترسیدم و دیگه حرفی نزدم
پسره داد زد:کجا
سوکجین:کار دارم من دکترم
اون رفت و پسره اومد نزدیکم و من میرفتم عقب که پام گیر کرد و داشتم میافتادم که اون پسره دستمو گرفت و نذاشت بیوفتم
پسره:مراقب خودت باش نیازت دارم
یه سیلی خوابوندم توی گوشش
میونگ:حرف دهنتو بفهم آدم حسابی
پسره: تو الان ب من سیلی زدی
میونگ:اره
از تو جیبش گوشیشو درآورد و ب یکی زنگ زد ک ماشینو بیارن منم ب سمت در بار برگشتم ک برم که یدفعه توی هوا معلق موندم
میونگ:هوی منو بزار زمین
پسره:ساکت باش
منو برد و گذاشت توی ماشین خودشم سوار شد
میونگ:هی عوضی منو کجا میبری
پسره:اولن که من اسم دارم مین یونگی دوم اینکه بتوچه هیچ ربطی نداره کجا میریم
میونگ:منو برگردون
یونگی:یه کلمه دیگه حرف از دهنت بیاد بیرون همین جا دخلتو میارم
بعد این حرفش یکم ترسیدم و دیگه حرفی نزدم
۳.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.