رد پای آفتاب
𝐏𝟏𝟎
دیگه کنترل از دستم خارج میشه....
داره به من نگاه میکنه
دارم اشکامو پاک میکنم
سعی میکنم اخم کنم
باید بهش نشون بدم ک چقدر ازش متنفرم
میاد پایین
پرنس:سلام بانو
من:×تعجب
پرنس:حیف نی بانویی ب زیبایی شما برای کسی کار کنه؟
نظرم عوض نشده هنوز ازش بدم میاد داد میزنم:تو دلیلی هستی ک من کار میکنم
ولی نه من اینو نگفتم درسته ک چیزی که تو ذهنم میخواستم بگم این بود ولی من همچین حرفی رو نمیزنم
اگه اندرسون دوباره کتکم بزنه......
اجتماع خوف تو رگام باعث میشه بهش لبخند بزنم
قدرت دست اونه
من نمیتونم با بی ادبی با اون صحبت کنم
پس تنها چیزی ک به ذهنم میادو میگم: علیاحضرت به سلامت باد
پرنس:نه نه خواهش می کنم طوری ک با بابام حرف میزنی با من حرف نزن.... لطفاً من.... م.. من با اونا فرق دارم ×سرشو پایین میدازه_ خیلی فرق دارم
کلمه آخرش آروم میاد بیرون و وسط قال و مقال محو میشه
احتیاطمو میزارم تو جیبم و آرزو میکنم اگه یه موقع لازم شد دم دستم باشه
من:چرا انقدر از خوناشامو منفرید؟
پرنس:خاله... خاله سوژا .... اونا کشتنش
می خواستم بگم تویی که مامانمو کشتی چی؟ولی یادم میاد ک اون نبوده خودش گفت ک با بقیه فرق داره
من: متاسفم
پرنس:تو.... چرا تو باید متاسف باشی
یه لحظه احساس میکنم سوتی بزرگی دادم
من:خب بابت شنیدنش متاسفم
میخوام گفتگومون ادامه پیدا کنه
میخوام بدونم
اگه بدونم اونا چجورین شاید بتونم ببخشمشون.................
من چم شده؟اصن چرا باید ببخشمشون
دارم با خودم دعوا میکنم تا اینکه متوجه نظرش به چشمام میشم
پرنس : تو باید زیباترین دختر این روستا باشی دختر کی هستی
از جسمی ک توش گیر افتادم متنفرم و اون فکر میکنه که این زیباست....
ادامه دارد.....
دیگه کنترل از دستم خارج میشه....
داره به من نگاه میکنه
دارم اشکامو پاک میکنم
سعی میکنم اخم کنم
باید بهش نشون بدم ک چقدر ازش متنفرم
میاد پایین
پرنس:سلام بانو
من:×تعجب
پرنس:حیف نی بانویی ب زیبایی شما برای کسی کار کنه؟
نظرم عوض نشده هنوز ازش بدم میاد داد میزنم:تو دلیلی هستی ک من کار میکنم
ولی نه من اینو نگفتم درسته ک چیزی که تو ذهنم میخواستم بگم این بود ولی من همچین حرفی رو نمیزنم
اگه اندرسون دوباره کتکم بزنه......
اجتماع خوف تو رگام باعث میشه بهش لبخند بزنم
قدرت دست اونه
من نمیتونم با بی ادبی با اون صحبت کنم
پس تنها چیزی ک به ذهنم میادو میگم: علیاحضرت به سلامت باد
پرنس:نه نه خواهش می کنم طوری ک با بابام حرف میزنی با من حرف نزن.... لطفاً من.... م.. من با اونا فرق دارم ×سرشو پایین میدازه_ خیلی فرق دارم
کلمه آخرش آروم میاد بیرون و وسط قال و مقال محو میشه
احتیاطمو میزارم تو جیبم و آرزو میکنم اگه یه موقع لازم شد دم دستم باشه
من:چرا انقدر از خوناشامو منفرید؟
پرنس:خاله... خاله سوژا .... اونا کشتنش
می خواستم بگم تویی که مامانمو کشتی چی؟ولی یادم میاد ک اون نبوده خودش گفت ک با بقیه فرق داره
من: متاسفم
پرنس:تو.... چرا تو باید متاسف باشی
یه لحظه احساس میکنم سوتی بزرگی دادم
من:خب بابت شنیدنش متاسفم
میخوام گفتگومون ادامه پیدا کنه
میخوام بدونم
اگه بدونم اونا چجورین شاید بتونم ببخشمشون.................
من چم شده؟اصن چرا باید ببخشمشون
دارم با خودم دعوا میکنم تا اینکه متوجه نظرش به چشمام میشم
پرنس : تو باید زیباترین دختر این روستا باشی دختر کی هستی
از جسمی ک توش گیر افتادم متنفرم و اون فکر میکنه که این زیباست....
ادامه دارد.....
۳.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.