ℝ𝕖𝕧𝕖𝕣𝕤𝕖...! معکوس
ℝ𝕖𝕧𝕖𝕣𝕤𝕖...! معکوس
𝑝𝑎𝑟𝑡..12
ویو تهیونگ
ترس کل وجودمو گرفته بود...
به سرعت از روی زمین بلند شدم
_نـ...نه نمیزارم منو بکشی
با یه لبخند خیلی ترسناک بهم زل زده بود
به طرف خونه ای که دختر غرق در خون افتاده بود رفتم
نگاهم به جسدش افتاد یه چیزی توی دستاش بود...یه گردنبند به شکل برگ ..
خم شدم و برداشتمش...پسره هر لحظه نزدیکتر میشد وقتی گردنبند رو توی دستام دید یه نگاه مظلومانه بهم کرد
عجیب بود ولی دیگه ازش نمیترسیدم به سمتش قدم برداشتمو گردنبند رو به طرفش گرفتم
با لبخند ازم گرفتش...
_من اونو برای هایون ساختمش...دختری که عاشقش بودم...تو پیروز شدی
و ناگهان ناپدید شد...یه چیزایی توی ذهنم میگذشت.گردنبند برگی شکلی که توی صندوقچه پیدا کردم حدودا 18 سالم بود
سرگیجه ای احساس کردم و دوباره سیاهی
(مرحله ی اول به پایان رسید)
ویو هایون
مرحله اول فقط قرار بود یاد اوری باشه
امیدوارم تو مرحله های بعدیم پیروز شه
ویو تهیونگ
وقتی چشامو باز کردم تو یه جایی شبیه به عمارت بودم
یه عمارت تاریک و قدیمی
اطرافمو نگاه کردم یه زن دیدم که روی مبل نشسته و به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود
چشماش قرمز و بدنش کبود بود انگار که یکی کتکش زده باشه
ناگهان در عمارت باز شد و یه مردی وارد شد
ا..اون مرد نـ..نه امکان نداره اون بابام بود
به طرف زنه اومد و موهاشو تو دستش گرفت و با داد گفت
٪مگه بهت نگفتم وقتی اومدم اینجا نباشی
÷مـ..من بدون پسرم جایی نمیرم
٪چند بار بهت بگم..من..اونو..بهت.. نمیدمممم...گمشو
÷من نمیزارمممم پسرم به یه هرزه بگه مامان فهمیدیییی
بابا یه سیلی زد تو گوش زنه...
یـ..یعنی چی..مـ...من.. نا تنی ام؟
400 تایی شدنمون مبارکککک🍊🍊🍊🎉🎉🎉🎊🎊🎊❤❤❤❤
پارت بعد رو تا شب میزارم😉
مرسی از حمایت های قشنگتون🥺❤
𝑝𝑎𝑟𝑡..12
ویو تهیونگ
ترس کل وجودمو گرفته بود...
به سرعت از روی زمین بلند شدم
_نـ...نه نمیزارم منو بکشی
با یه لبخند خیلی ترسناک بهم زل زده بود
به طرف خونه ای که دختر غرق در خون افتاده بود رفتم
نگاهم به جسدش افتاد یه چیزی توی دستاش بود...یه گردنبند به شکل برگ ..
خم شدم و برداشتمش...پسره هر لحظه نزدیکتر میشد وقتی گردنبند رو توی دستام دید یه نگاه مظلومانه بهم کرد
عجیب بود ولی دیگه ازش نمیترسیدم به سمتش قدم برداشتمو گردنبند رو به طرفش گرفتم
با لبخند ازم گرفتش...
_من اونو برای هایون ساختمش...دختری که عاشقش بودم...تو پیروز شدی
و ناگهان ناپدید شد...یه چیزایی توی ذهنم میگذشت.گردنبند برگی شکلی که توی صندوقچه پیدا کردم حدودا 18 سالم بود
سرگیجه ای احساس کردم و دوباره سیاهی
(مرحله ی اول به پایان رسید)
ویو هایون
مرحله اول فقط قرار بود یاد اوری باشه
امیدوارم تو مرحله های بعدیم پیروز شه
ویو تهیونگ
وقتی چشامو باز کردم تو یه جایی شبیه به عمارت بودم
یه عمارت تاریک و قدیمی
اطرافمو نگاه کردم یه زن دیدم که روی مبل نشسته و به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود
چشماش قرمز و بدنش کبود بود انگار که یکی کتکش زده باشه
ناگهان در عمارت باز شد و یه مردی وارد شد
ا..اون مرد نـ..نه امکان نداره اون بابام بود
به طرف زنه اومد و موهاشو تو دستش گرفت و با داد گفت
٪مگه بهت نگفتم وقتی اومدم اینجا نباشی
÷مـ..من بدون پسرم جایی نمیرم
٪چند بار بهت بگم..من..اونو..بهت.. نمیدمممم...گمشو
÷من نمیزارمممم پسرم به یه هرزه بگه مامان فهمیدیییی
بابا یه سیلی زد تو گوش زنه...
یـ..یعنی چی..مـ...من.. نا تنی ام؟
400 تایی شدنمون مبارکککک🍊🍊🍊🎉🎉🎉🎊🎊🎊❤❤❤❤
پارت بعد رو تا شب میزارم😉
مرسی از حمایت های قشنگتون🥺❤
۱۵.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.