من از تو بدم میاد p:6
ویو ا/ت:
صبح ساعت ۹ بود از خواب بیدار شدم دلم یه کوچولو درد میکرد ولی بیخیال شدم تهیونگ رو بیدار کردم
ا/ت: تهیونگ، تهیونگ پاشو دیگه چقدر میخوابی
تهیونگ: باشه بابا ولم کن
ا/ت: نگرفتمت که ولت کنم
تهیونگ: دیوونه ( با خنده )
ویو ا/ت :
تهیونگ رو بیدار کردم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم بعد صبحونه خوردیمو رفتیم خونه خاله یونا
یونا : عاا عزیزممم خوش آومدی
ا/ت: خاله جونمم ( میره بغلش)
تهیونگ: سلام مامان
یونا: چطوری پسرم
ا/ت: عا تهیونگ: قرصامو توی ماشین جا گذاشتم میشه بری بیاریش ؟
تهیونگ :الان میرم
یونا: بیا بشین ببینم از پسرم خوشت میاد؟
ا/ت: راستش رو بخواین اول نه ولی الان خوشم میاد ازش خیلی مهربونه( کیوت)
یونا: اوو اونم تو رو دوست داره
.......................
.....یک سال بعد.....
ویو ا/ت :
یک ساله از رابطه من با تهیونگ میگذره اون الان ۲۶ سالشه و من ۲۵ امروز قرار برای شام بیان خونه مون
داداشم با دوستم میا رل زد اونا خیلی هم دیگه رو دوست دارن من به تهیونگ علاقه پیدا کردم و واقعا دوسش دارم
........................
شب ساعت ۱۱
پ ا/ت: بچه ها بیاین اینجا باهاتون کار داریم
تهیونگ: ا/ت بیا اینجا بشین ( اشاره به کنار خودش )
جونگکوک: چه رومانتیک
ا/ت : داداش بس کن( جدی)
پ تهیونگ: ما تصمیم گرفتیم که شما با هم ازدواج کنین
ا/ت : "سرفه"
تهیونگ: خوبی ؟
ا/ت: اره چایی پرت شد گلوم
پ ا/ت: ا/ت نظرت چیه فردا شب بیان خواستگاری
ا/ت: چرا انقدر عجله میکنین خب؟
یونا: تازه دیر هم شده
پ تهیونگ: بعد از ازدواج شما تهیونگ با ما کار میکنه دیگه قرار نیست ول بچرخه ( رو به تهیونگ)
تهیونگ: عه بابا این چه طرز حرف زدنه
ا/ت: عا راستش من آماده نیستم برای فردا ش....
تهیونگ: هر کاری داشتی زنگ بزن خودم میام
جونگکوک: خدا به ما رحم کنه تهیونگ شد دامادمون ( خنده )
ا/ت : داداشش ( عصبانی کیوت )
یونا: جناب جونگکوک عروسم پشت پسرمه ( خنده)
جونگکوک : تسلیم
ویو تهیونگ :
رفتیم خواستگاری همه چی خوب پیش رفت قرار شد آخر هفته عروس بگیریم خوشحال بودم چون ا/ت رو دوست داشتم
...................
پرش زمان به روز عروسی
ویو ا/ت امروز روز عروسیه منه هم خوشحال بودم هم ناراحت. آماده شدم تهیونگ هم آماده بود
رفتیم پایین تهیونگ خیلی جذاب شده بود( بچم همیشه جذاب ا/ت دیوانه😂)
..................
روز بعد از عروسی
ویو ا/ت :
وارد یه عمارت خیلی بزرگ شدیم
تهیونگ: اونم خونه کیم ا/ت
ا/ت : کیم ا/ت؟
تهیونگ: اره دیگه تو زن منی پس اسمت میشه کیم ا/ت
وارد میشن و خدمتکارا احترام میزارن
تهیونگ: هی هی همه بیاین کارتون دارم
تهیونگ: از امروز ببعد ملکه این عمارت کیم ا/ت هستش
ا/ت زن منه هر کس باهاش بد رفتاری کنه خودش میدونه دیگه
ویو ا/ت : دو ماه از ازدواج ما میگذره تهیونگ روز به روز عصابش خراب تر میشه وقتی که برمیگرده دادو بیداد راه ميندازه که یک شب...
.................
شب ساعت ۲
ا/ت دراز میکشه که بخوابه که تهیونگ مثل با لگد میاد تو
ا/ت : سلام
تهیونگ:......
ا/ت: خوبی چیزی شده
ویو ا/ت: جوابمو نداد پیراهنشو درآمد که...
ا/ت: (جیغغغغغغغغ)
تهیونگ: چته روانی سرمو بردی
ا/ت : ته....تهیونگ چرا....چرا..خوننن
ویو ا/ت:
خون که دیدم حالم بد شد دست کشیدم روی شکمش و خونو حس کردم
ا/ت بپوش بریم بیمارستان
تهیونگ: نه خوبم
ا/ت داره ازت خون میره بپوش( داد)
تهیونگ: گفتم نمیخوام ( داد)
تهیونگ یکی میزنه روی دهن ا/ت که لبش پاره میشه
ا/ت : با همون لب خونی میره پایین باند بیاره
ا/ت: آجوما آجوما(داد )
اجوما : چیشده دهنتون...
ا/ت: این مهم نیست باند میخوام باند ( کمی بلند)
آجوما : الان برات میارم
ویو ا/ت :
با باند روی زخمشو بستم دراز کشید و خواب من خوابم نمیبرد کنار تخت نوشتم ترسیدم که تهیونگ حالش بد شه
زنگ زدم میا
ا/ت: الو
میا : آه دختر الان وقته زنگ زدنه ؟
ا/ت : کل جریان رو تعریف میکنه
میا : الان خوبه ؟
ا/ت: اره بهتره
میا : خوبه خب
ا/ت: انقدر نگرانش شدم نفهمیدم که لب خودم خون میاد
میا : فردا برو بیمارستان شاید بخیه بخواد
ا/ت: نه...نمیرم
میا : اوکی من برم خوابم میاد شب بخیر
ا/ت : شب بخیر
................
فردا ساعت ۱۰
ا/ت: آجوما تهیونگ کجاس؟
آجوما: رفتین شرکت
ا/ت: آها
آجوما: خانوم گوشیتون زنگ میخوره
ا/ت:عا باشه
ا/ت: الو....واقعا.... الان خوبه..... باشه ....باشه اومدم
رفتم با این صحنه ایی چه مواجه شدم سرم گیج رفت
.........
صبح ساعت ۹ بود از خواب بیدار شدم دلم یه کوچولو درد میکرد ولی بیخیال شدم تهیونگ رو بیدار کردم
ا/ت: تهیونگ، تهیونگ پاشو دیگه چقدر میخوابی
تهیونگ: باشه بابا ولم کن
ا/ت: نگرفتمت که ولت کنم
تهیونگ: دیوونه ( با خنده )
ویو ا/ت :
تهیونگ رو بیدار کردم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم بعد صبحونه خوردیمو رفتیم خونه خاله یونا
یونا : عاا عزیزممم خوش آومدی
ا/ت: خاله جونمم ( میره بغلش)
تهیونگ: سلام مامان
یونا: چطوری پسرم
ا/ت: عا تهیونگ: قرصامو توی ماشین جا گذاشتم میشه بری بیاریش ؟
تهیونگ :الان میرم
یونا: بیا بشین ببینم از پسرم خوشت میاد؟
ا/ت: راستش رو بخواین اول نه ولی الان خوشم میاد ازش خیلی مهربونه( کیوت)
یونا: اوو اونم تو رو دوست داره
.......................
.....یک سال بعد.....
ویو ا/ت :
یک ساله از رابطه من با تهیونگ میگذره اون الان ۲۶ سالشه و من ۲۵ امروز قرار برای شام بیان خونه مون
داداشم با دوستم میا رل زد اونا خیلی هم دیگه رو دوست دارن من به تهیونگ علاقه پیدا کردم و واقعا دوسش دارم
........................
شب ساعت ۱۱
پ ا/ت: بچه ها بیاین اینجا باهاتون کار داریم
تهیونگ: ا/ت بیا اینجا بشین ( اشاره به کنار خودش )
جونگکوک: چه رومانتیک
ا/ت : داداش بس کن( جدی)
پ تهیونگ: ما تصمیم گرفتیم که شما با هم ازدواج کنین
ا/ت : "سرفه"
تهیونگ: خوبی ؟
ا/ت: اره چایی پرت شد گلوم
پ ا/ت: ا/ت نظرت چیه فردا شب بیان خواستگاری
ا/ت: چرا انقدر عجله میکنین خب؟
یونا: تازه دیر هم شده
پ تهیونگ: بعد از ازدواج شما تهیونگ با ما کار میکنه دیگه قرار نیست ول بچرخه ( رو به تهیونگ)
تهیونگ: عه بابا این چه طرز حرف زدنه
ا/ت: عا راستش من آماده نیستم برای فردا ش....
تهیونگ: هر کاری داشتی زنگ بزن خودم میام
جونگکوک: خدا به ما رحم کنه تهیونگ شد دامادمون ( خنده )
ا/ت : داداشش ( عصبانی کیوت )
یونا: جناب جونگکوک عروسم پشت پسرمه ( خنده)
جونگکوک : تسلیم
ویو تهیونگ :
رفتیم خواستگاری همه چی خوب پیش رفت قرار شد آخر هفته عروس بگیریم خوشحال بودم چون ا/ت رو دوست داشتم
...................
پرش زمان به روز عروسی
ویو ا/ت امروز روز عروسیه منه هم خوشحال بودم هم ناراحت. آماده شدم تهیونگ هم آماده بود
رفتیم پایین تهیونگ خیلی جذاب شده بود( بچم همیشه جذاب ا/ت دیوانه😂)
..................
روز بعد از عروسی
ویو ا/ت :
وارد یه عمارت خیلی بزرگ شدیم
تهیونگ: اونم خونه کیم ا/ت
ا/ت : کیم ا/ت؟
تهیونگ: اره دیگه تو زن منی پس اسمت میشه کیم ا/ت
وارد میشن و خدمتکارا احترام میزارن
تهیونگ: هی هی همه بیاین کارتون دارم
تهیونگ: از امروز ببعد ملکه این عمارت کیم ا/ت هستش
ا/ت زن منه هر کس باهاش بد رفتاری کنه خودش میدونه دیگه
ویو ا/ت : دو ماه از ازدواج ما میگذره تهیونگ روز به روز عصابش خراب تر میشه وقتی که برمیگرده دادو بیداد راه ميندازه که یک شب...
.................
شب ساعت ۲
ا/ت دراز میکشه که بخوابه که تهیونگ مثل با لگد میاد تو
ا/ت : سلام
تهیونگ:......
ا/ت: خوبی چیزی شده
ویو ا/ت: جوابمو نداد پیراهنشو درآمد که...
ا/ت: (جیغغغغغغغغ)
تهیونگ: چته روانی سرمو بردی
ا/ت : ته....تهیونگ چرا....چرا..خوننن
ویو ا/ت:
خون که دیدم حالم بد شد دست کشیدم روی شکمش و خونو حس کردم
ا/ت بپوش بریم بیمارستان
تهیونگ: نه خوبم
ا/ت داره ازت خون میره بپوش( داد)
تهیونگ: گفتم نمیخوام ( داد)
تهیونگ یکی میزنه روی دهن ا/ت که لبش پاره میشه
ا/ت : با همون لب خونی میره پایین باند بیاره
ا/ت: آجوما آجوما(داد )
اجوما : چیشده دهنتون...
ا/ت: این مهم نیست باند میخوام باند ( کمی بلند)
آجوما : الان برات میارم
ویو ا/ت :
با باند روی زخمشو بستم دراز کشید و خواب من خوابم نمیبرد کنار تخت نوشتم ترسیدم که تهیونگ حالش بد شه
زنگ زدم میا
ا/ت: الو
میا : آه دختر الان وقته زنگ زدنه ؟
ا/ت : کل جریان رو تعریف میکنه
میا : الان خوبه ؟
ا/ت: اره بهتره
میا : خوبه خب
ا/ت: انقدر نگرانش شدم نفهمیدم که لب خودم خون میاد
میا : فردا برو بیمارستان شاید بخیه بخواد
ا/ت: نه...نمیرم
میا : اوکی من برم خوابم میاد شب بخیر
ا/ت : شب بخیر
................
فردا ساعت ۱۰
ا/ت: آجوما تهیونگ کجاس؟
آجوما: رفتین شرکت
ا/ت: آها
آجوما: خانوم گوشیتون زنگ میخوره
ا/ت:عا باشه
ا/ت: الو....واقعا.... الان خوبه..... باشه ....باشه اومدم
رفتم با این صحنه ایی چه مواجه شدم سرم گیج رفت
.........
۳۴.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.