𝒑𝒂𝒓𝒕45
𝒑𝒂𝒓𝒕45
لوکاس: به جیمین زنگ میزنم ...
اصلا دست خودم نبود
نفهمیدم چیشد که مشتمو مهمون صورتش کردم ....
باید حرصمو سر کی خالی کنم ...
نگهبانی اومد و گفت که باید از بیمارستان برم
ته: باشه باشه کاریش ندارم ... دوست دخترم مریضه ... باشه ببخشید ....
لوکاس گوشه لبشو که خونی بود پاک کرد
لوکاس: چیزی نیست اون دوستمه ...
اگه یه لحظه دیگه اونجا میموندم زندش نمیزاشتم ...
پس ازش دور شدم ...
پشت در اتاقش راه میرفتم ...
زمینو متر میکردم .....
هیچی نمیدونم ...
اون تو دارن چیکار میکنن ....
ا/ت خوبه یا نه .....
حدودا نیم ساعت گذشت و دکتر از اتاق اومد بیرون ....
سمتش بلند شدم ....
ته: اقای دکتر
دکتر: همراهشین ؟
ته: حالش ... خوبه ؟!
دکتر: میدونستین بیمارتون ناراحتی قلبی داره؟
ته: چی ؟
دکتر: یه سکته خفیف و پشت سر گذاشت اگه نمیرسوندینش بیمارستان...........
نمیخواستم گوش کنم ....
ا/ت مریضه ....
اونم از قلبش ......
دکتر: بهش ارامبخش زدن
ته: میتونم ببینمش
دکتر: نه متاسفانه باید استراحت کنه ...
و رفت .....
پرستار کرکره هارو بالا کشید ...
الان از پنجره شیشه ای میشد جسم بی جونشو رو تخت دید ....
ضربان قلب نامنظمش که رو اون دستگاه افتاده بود حال خرابشو حتی تو خوابم توصیف میکرد ....
گفت اگه دیر میشد ....
اگه دیر تر میرسید .........
لوکاس کنارم ایستاد
لوکاس: ته ته
ته: کارلوس خونس؟ مراقب ا/ت باش بهوش اومد زنگ بزن
و ازش دور شدم.....
باید بفهمم اون عوضی دردش چیه ....
سوار ماشینم شدم ...
هدفونو رو گوشم گذاشتمو بهش زنگ زدم ....
کارلوس: اوفاااه کیم تهیونگ
ته: خونه ای
کارلوس: یسسس.. چیه میخوای بیای ؟! امروز مهمونای جالبی میان و میرن
ته: اره منتظرم باش
و قطع کردم و راه افتادم ....
خودمو جلوی عمارت بزرگش دیدم ...
درو باز کرد و دستاشو باز کرد ...
اون مریضه ؟
یه ادم رذل و کثیف ....
ته: اصلا عوض نشدی
کارلوس: چند سال شد ندیدمت پسرررر
ته: ا/ت اومد اینجا ؟
کارلوس: اوم جوجه کوچولومون غیبتمو کرده ؟
یقشو تو مشتم گرفتم ...
خندید ....
کارلوس: چرا به بدبخت نگفتی ته ته .... گنا داره طفلکی این همه مدت با کسی دل و قلوه میداد که گند زده تو زندگیش
ته: مقصر همش تو بودی
کارلوس: اشتبا نزن داداش من فقط جا بودم و مکان ....
با این حرفش مشتم تو صورتش نشست ....
در جواب لب منم خونی شد ....
لوکاس: به جیمین زنگ میزنم ...
اصلا دست خودم نبود
نفهمیدم چیشد که مشتمو مهمون صورتش کردم ....
باید حرصمو سر کی خالی کنم ...
نگهبانی اومد و گفت که باید از بیمارستان برم
ته: باشه باشه کاریش ندارم ... دوست دخترم مریضه ... باشه ببخشید ....
لوکاس گوشه لبشو که خونی بود پاک کرد
لوکاس: چیزی نیست اون دوستمه ...
اگه یه لحظه دیگه اونجا میموندم زندش نمیزاشتم ...
پس ازش دور شدم ...
پشت در اتاقش راه میرفتم ...
زمینو متر میکردم .....
هیچی نمیدونم ...
اون تو دارن چیکار میکنن ....
ا/ت خوبه یا نه .....
حدودا نیم ساعت گذشت و دکتر از اتاق اومد بیرون ....
سمتش بلند شدم ....
ته: اقای دکتر
دکتر: همراهشین ؟
ته: حالش ... خوبه ؟!
دکتر: میدونستین بیمارتون ناراحتی قلبی داره؟
ته: چی ؟
دکتر: یه سکته خفیف و پشت سر گذاشت اگه نمیرسوندینش بیمارستان...........
نمیخواستم گوش کنم ....
ا/ت مریضه ....
اونم از قلبش ......
دکتر: بهش ارامبخش زدن
ته: میتونم ببینمش
دکتر: نه متاسفانه باید استراحت کنه ...
و رفت .....
پرستار کرکره هارو بالا کشید ...
الان از پنجره شیشه ای میشد جسم بی جونشو رو تخت دید ....
ضربان قلب نامنظمش که رو اون دستگاه افتاده بود حال خرابشو حتی تو خوابم توصیف میکرد ....
گفت اگه دیر میشد ....
اگه دیر تر میرسید .........
لوکاس کنارم ایستاد
لوکاس: ته ته
ته: کارلوس خونس؟ مراقب ا/ت باش بهوش اومد زنگ بزن
و ازش دور شدم.....
باید بفهمم اون عوضی دردش چیه ....
سوار ماشینم شدم ...
هدفونو رو گوشم گذاشتمو بهش زنگ زدم ....
کارلوس: اوفاااه کیم تهیونگ
ته: خونه ای
کارلوس: یسسس.. چیه میخوای بیای ؟! امروز مهمونای جالبی میان و میرن
ته: اره منتظرم باش
و قطع کردم و راه افتادم ....
خودمو جلوی عمارت بزرگش دیدم ...
درو باز کرد و دستاشو باز کرد ...
اون مریضه ؟
یه ادم رذل و کثیف ....
ته: اصلا عوض نشدی
کارلوس: چند سال شد ندیدمت پسرررر
ته: ا/ت اومد اینجا ؟
کارلوس: اوم جوجه کوچولومون غیبتمو کرده ؟
یقشو تو مشتم گرفتم ...
خندید ....
کارلوس: چرا به بدبخت نگفتی ته ته .... گنا داره طفلکی این همه مدت با کسی دل و قلوه میداد که گند زده تو زندگیش
ته: مقصر همش تو بودی
کارلوس: اشتبا نزن داداش من فقط جا بودم و مکان ....
با این حرفش مشتم تو صورتش نشست ....
در جواب لب منم خونی شد ....
۴.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.