بی رحم
#بی_رحم
part 33
بعد از باز کردن زیپ لباسم خواستم از روی تخت بلند شم که مچ دستم توسط جیمین کشیده و باعث شد روی تخت بیوفتم
جیمینم از فرصت پیش اومده استفاده کرد روی من خیمه زد
نمیدونم چرا اما یه لحظه ترس بدی به سراغم اومد
چیزی نمیگفتم هنوز تو شک بودم
صورتش رو بهم نزدیک تر کرد طوری که شاید فقط فاصله ی صورت هامون بهم دو تا سه سانت بود
توی شک بودم نمی تونستم کاری کنم کل دست و پاهام بی جون شده بودن و توان حرکت نداشت
فقط داشتم به حرکاتش نگاه میکردم
انقدر بهم نزدیک شدا بود که نفسای داغش رو روی پوست صورتم حس میکردم
و اونقدر بهم نزدیک شده بود که اگه میخواستم کلمه ای حرف بزنم لب هام با لب هاش برخورد میکرد
وقتی نگاهی به موقعیتی که توش بودم کردم دیدم کاملا توی چنگش اسیرم
فکر کنم از چشمام معلوم بود که ترسیده بودم گفتم الانه که ببوستم اما بر خلاف انتطارم
پزخندی زد و از روی من بلند شد بعدشم با همون لحن تمسخر امیزیش گفت:واقعا فکر کردی دختر کمه میام با یه هرزه ای مثل تو رابطه برقرار میکنم
اونم کی کسی که معلوم نیست هر شب زیر چند نفره
با حرفایی که میزد انگار داشتن با چاقو قلبم رو تیکه تیکه میکردن
چطور میتونست به یکی مثل من این حرفا رو بزنه اونم منی که حتی جنس مخالفی به غیر از اون حتی بهم دست هم نزده
نمی تونستم خودم اشکام رو کنترل کنم قطره قطره اشکام سرازیر میشد جیمین رو کنار زدم و از رویرتخت بلند شدم
به سمت چمدونم رفتم و یه دست لباس خواب ازش برداشتم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا عوضش کنم بعد از عوص کردن لباسم
اون لباس رو گوشه ای از اتاق گذاشتم
بعد از پاک کردن ارایشمم شونه رو برداشتم و موهام رو شونه کردم
همون چراغ کم نورم که روشن بود رو خاموش کرد و گوشه ای از تخت خوابیدم
اونقدر خسته بودم که دیگه به هیچ چیز فکر نکردم فقط میخواستم بخوابم تا شاید یکم از درد حرفایی که جیمین بهم زده بود کمتر شه
با گذاشتم سرم روی بالشت طولی نکشید که خوابم برد
"صبح "
ویو یوری
با حس نفسای داغی رو گردنم اروم چشمام رو باز کردم
یکم به اطراف نگاه کردم و تازه متوجه ی موقعیتی که توش قرار گرفته بودم شدم
جیمین بود که میلی متری من قرار گرفته بود و دستش رو دور کمر انداخته بود
سعی کردم دستش رو از روی کمرم بردارم طوری که بیدار نشه بعدم اروم از روی تخت بلند شدم
بعد از شست دست صورتم
شونم رو از روی میز برداشتم و موهام رو مرتب کردم نگاهی به جیمین انداختم هنوز خواب بود پس اروم و بی سر و صدا از اتاق خارج شدم
به محص خروجم از اتاق با خدمتکارا رو به رو شدم
بعصی ها مشعول تمیز کردن عمارت بودن
و بغصی ها هم مشغول اشپزی
part 33
بعد از باز کردن زیپ لباسم خواستم از روی تخت بلند شم که مچ دستم توسط جیمین کشیده و باعث شد روی تخت بیوفتم
جیمینم از فرصت پیش اومده استفاده کرد روی من خیمه زد
نمیدونم چرا اما یه لحظه ترس بدی به سراغم اومد
چیزی نمیگفتم هنوز تو شک بودم
صورتش رو بهم نزدیک تر کرد طوری که شاید فقط فاصله ی صورت هامون بهم دو تا سه سانت بود
توی شک بودم نمی تونستم کاری کنم کل دست و پاهام بی جون شده بودن و توان حرکت نداشت
فقط داشتم به حرکاتش نگاه میکردم
انقدر بهم نزدیک شدا بود که نفسای داغش رو روی پوست صورتم حس میکردم
و اونقدر بهم نزدیک شده بود که اگه میخواستم کلمه ای حرف بزنم لب هام با لب هاش برخورد میکرد
وقتی نگاهی به موقعیتی که توش بودم کردم دیدم کاملا توی چنگش اسیرم
فکر کنم از چشمام معلوم بود که ترسیده بودم گفتم الانه که ببوستم اما بر خلاف انتطارم
پزخندی زد و از روی من بلند شد بعدشم با همون لحن تمسخر امیزیش گفت:واقعا فکر کردی دختر کمه میام با یه هرزه ای مثل تو رابطه برقرار میکنم
اونم کی کسی که معلوم نیست هر شب زیر چند نفره
با حرفایی که میزد انگار داشتن با چاقو قلبم رو تیکه تیکه میکردن
چطور میتونست به یکی مثل من این حرفا رو بزنه اونم منی که حتی جنس مخالفی به غیر از اون حتی بهم دست هم نزده
نمی تونستم خودم اشکام رو کنترل کنم قطره قطره اشکام سرازیر میشد جیمین رو کنار زدم و از رویرتخت بلند شدم
به سمت چمدونم رفتم و یه دست لباس خواب ازش برداشتم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم تا عوضش کنم بعد از عوص کردن لباسم
اون لباس رو گوشه ای از اتاق گذاشتم
بعد از پاک کردن ارایشمم شونه رو برداشتم و موهام رو شونه کردم
همون چراغ کم نورم که روشن بود رو خاموش کرد و گوشه ای از تخت خوابیدم
اونقدر خسته بودم که دیگه به هیچ چیز فکر نکردم فقط میخواستم بخوابم تا شاید یکم از درد حرفایی که جیمین بهم زده بود کمتر شه
با گذاشتم سرم روی بالشت طولی نکشید که خوابم برد
"صبح "
ویو یوری
با حس نفسای داغی رو گردنم اروم چشمام رو باز کردم
یکم به اطراف نگاه کردم و تازه متوجه ی موقعیتی که توش قرار گرفته بودم شدم
جیمین بود که میلی متری من قرار گرفته بود و دستش رو دور کمر انداخته بود
سعی کردم دستش رو از روی کمرم بردارم طوری که بیدار نشه بعدم اروم از روی تخت بلند شدم
بعد از شست دست صورتم
شونم رو از روی میز برداشتم و موهام رو مرتب کردم نگاهی به جیمین انداختم هنوز خواب بود پس اروم و بی سر و صدا از اتاق خارج شدم
به محص خروجم از اتاق با خدمتکارا رو به رو شدم
بعصی ها مشعول تمیز کردن عمارت بودن
و بغصی ها هم مشغول اشپزی
۸.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.