فیک:ساسنگ فن من پارت۱۰۶
حاال باید چه غلطی میکردم؟
ذهنم پر از تصاویر متحرک و داد و فریادهای آقای جئون شده بود و هیچ
تضمینی برای دیوونه نشدنم نبود.
-کجا رفتی. . .
جونگ کوک درحالیکه نفس نفس میزد, کنارم ایستاد و با چشم های گرد
شده اش نگاهم کرد.
نگاهم روی چشم هاش قفل شد و تصویر هنگام شکل گیری بوسه مون رو
به خاطرم آورد.
لعنت. . . واقعا دلم میخواست چشم هاشو ببوسم! این دیگه چه فتیشی بود
که پیدا کرده بودم.
-دیرمون شده. . . بهتره بریم
سرفه ی مصلحتی ای کردم و دوباره بی توجه بهش جلوتر راه افتادم و تا
زمانیکه به پارکینگ طبقه ی منفی چهار و ماشین نرسیدم, از حرکت
نایستادم
کاش میشد برای کوک تاکسی بگیرم تا خودش برگرده وگرنه هیچ ایده ای
نداشتم که قراره چه کارهای احمقانه ی دیگه ای رو انجام بدم.
پشت رول نشستم وچند ثانیه ای رو منتظر باز و بسته شدن در ماشین
موندم.
کوک بدون حرف روی صندلی نشست و حتی سعی نکرد به نگاه منتظرم
پاسخ بده؛ عجیب بود اما حس میکردم به دلایل نامعلومی از دستم دلخوره.
___________________________________
تمام طول مسیر در سکوت سپری شده بود و تنها نگاه های گاه و بیگاه من
بود که باعث میشد از زنده بودن اون پسر حراف که حالا لب و دهنش رو
دوخته بود, باخبر بشم.
ماشین رو جلوی کافه بستنی ای پارک کردم و با دلجویی ازش پرسیدم:
-بستنی. . . بستنی میخوری؟
-نه. . .
بدون اینکه به من نگاه کنه, زمزمه کرد و به رو به رو خیره شد.
موهام رو بهم ریختم و بعد از باز کردن کمربندم, به طور کامل به سمتش
برگشتم.
-چرا داری اینکارو میکنی؟ میخوای بگی که اصلا مهم نیستم؟
به آرومی به سمتم برگشت و لب زد:
-اونی که منو گذاشت و رفت سمت ماشینش, تو نبودی؟ نکنه پشیمون
شدی که منو بوسیدی؟ یا فکر کردی ساسنگ فنتو نباید امیدوار میکردی؟
یا هر شت دیگه ای که باعث شد من حس کنم تمام اون حس خوب قبل,
فقط یه توهم بوده
بازم گند زده بودم و همین باعث میشد تا بخوام سرم رو به شیشه ی کنارم
بکوبم.
چرا هرکاری که میکردم باعث بوجود اومدن یک سوتفاهم بزرگ میشد؟
لبهام رو تر کردم و گفتم:
-من. . .
_تو چی؟ میخوای بگی اشتباه کردی؟ خب لازم نیست به زبون بیاریش
چون نمیخوام بشنومش. . . من تنها برمیگردم خونه. . . تو هم برگرد
آپارتمانت
با باز شدن کمربند و رفتن دستش به سمت دستگیره در, سریع دستش رو
گرفتم و به سمت خودم برش گردوندم.
-لعنت بهت. . . نمیخواستم انقدر سریع به دومی برسم
پلک هامو روی هم فشردم و بی طاقت لبهام رو به لبهای از هم باز شده
برای اعتراضش, کوبوندم.
چرا نمی فهمید که ازش خوشم میاد؟! حتما باید به زبون میاوردم؟
لبهاش رو مکیدم و دست آخر بوسه ی محکمی روشون گذاشتم.
-من فقط نمیتونم خوب احساساتمو بروز بدم. . . تو که این همه سال فنم
بودی, چرا نمیفهمی؟
درحالیکه همچنان پلک هام رو بسته بودم, این کلمات رو زمزمه کردم و
عقب کشیدم.
-من بوسیدمت چون قلبم میخواست ببوسمت. . .
لبهام رو به روی هم فشردم و ادامه دادم:
-هنوزم دلم میخواد. . .
-کیم تهیونگ. . . تو. . .
به صورت بهت زده اش نگاهی انداختم و گفتم:
-من ازت خوشم میاد. . .
اعتراف بی مقدمه ای بود اما لازم میدونستم که همونجا به زبون بیارمش تا
دیگه فکرهای اشتباهی نکنه.
نفس سنگین شده ام رو بیرون دادم و منتظر نگاهش کردم.
-خوبی؟
با نگرانی به پسری که انگار خشک شده بود, نگاه کردم و شونه اش رو
تکون دادم.
-یا. . . جئون. . . چرا اینجوری شدی
چشم هاش روی نقطه ی نامعلومی ثابت شده بودن و دهانش تقریبا نیمه باز
مونده بود.
میدونم جای حساسی تمومش کردم😂
شرط:۱۲لایک ۱۵ نظر
ذهنم پر از تصاویر متحرک و داد و فریادهای آقای جئون شده بود و هیچ
تضمینی برای دیوونه نشدنم نبود.
-کجا رفتی. . .
جونگ کوک درحالیکه نفس نفس میزد, کنارم ایستاد و با چشم های گرد
شده اش نگاهم کرد.
نگاهم روی چشم هاش قفل شد و تصویر هنگام شکل گیری بوسه مون رو
به خاطرم آورد.
لعنت. . . واقعا دلم میخواست چشم هاشو ببوسم! این دیگه چه فتیشی بود
که پیدا کرده بودم.
-دیرمون شده. . . بهتره بریم
سرفه ی مصلحتی ای کردم و دوباره بی توجه بهش جلوتر راه افتادم و تا
زمانیکه به پارکینگ طبقه ی منفی چهار و ماشین نرسیدم, از حرکت
نایستادم
کاش میشد برای کوک تاکسی بگیرم تا خودش برگرده وگرنه هیچ ایده ای
نداشتم که قراره چه کارهای احمقانه ی دیگه ای رو انجام بدم.
پشت رول نشستم وچند ثانیه ای رو منتظر باز و بسته شدن در ماشین
موندم.
کوک بدون حرف روی صندلی نشست و حتی سعی نکرد به نگاه منتظرم
پاسخ بده؛ عجیب بود اما حس میکردم به دلایل نامعلومی از دستم دلخوره.
___________________________________
تمام طول مسیر در سکوت سپری شده بود و تنها نگاه های گاه و بیگاه من
بود که باعث میشد از زنده بودن اون پسر حراف که حالا لب و دهنش رو
دوخته بود, باخبر بشم.
ماشین رو جلوی کافه بستنی ای پارک کردم و با دلجویی ازش پرسیدم:
-بستنی. . . بستنی میخوری؟
-نه. . .
بدون اینکه به من نگاه کنه, زمزمه کرد و به رو به رو خیره شد.
موهام رو بهم ریختم و بعد از باز کردن کمربندم, به طور کامل به سمتش
برگشتم.
-چرا داری اینکارو میکنی؟ میخوای بگی که اصلا مهم نیستم؟
به آرومی به سمتم برگشت و لب زد:
-اونی که منو گذاشت و رفت سمت ماشینش, تو نبودی؟ نکنه پشیمون
شدی که منو بوسیدی؟ یا فکر کردی ساسنگ فنتو نباید امیدوار میکردی؟
یا هر شت دیگه ای که باعث شد من حس کنم تمام اون حس خوب قبل,
فقط یه توهم بوده
بازم گند زده بودم و همین باعث میشد تا بخوام سرم رو به شیشه ی کنارم
بکوبم.
چرا هرکاری که میکردم باعث بوجود اومدن یک سوتفاهم بزرگ میشد؟
لبهام رو تر کردم و گفتم:
-من. . .
_تو چی؟ میخوای بگی اشتباه کردی؟ خب لازم نیست به زبون بیاریش
چون نمیخوام بشنومش. . . من تنها برمیگردم خونه. . . تو هم برگرد
آپارتمانت
با باز شدن کمربند و رفتن دستش به سمت دستگیره در, سریع دستش رو
گرفتم و به سمت خودم برش گردوندم.
-لعنت بهت. . . نمیخواستم انقدر سریع به دومی برسم
پلک هامو روی هم فشردم و بی طاقت لبهام رو به لبهای از هم باز شده
برای اعتراضش, کوبوندم.
چرا نمی فهمید که ازش خوشم میاد؟! حتما باید به زبون میاوردم؟
لبهاش رو مکیدم و دست آخر بوسه ی محکمی روشون گذاشتم.
-من فقط نمیتونم خوب احساساتمو بروز بدم. . . تو که این همه سال فنم
بودی, چرا نمیفهمی؟
درحالیکه همچنان پلک هام رو بسته بودم, این کلمات رو زمزمه کردم و
عقب کشیدم.
-من بوسیدمت چون قلبم میخواست ببوسمت. . .
لبهام رو به روی هم فشردم و ادامه دادم:
-هنوزم دلم میخواد. . .
-کیم تهیونگ. . . تو. . .
به صورت بهت زده اش نگاهی انداختم و گفتم:
-من ازت خوشم میاد. . .
اعتراف بی مقدمه ای بود اما لازم میدونستم که همونجا به زبون بیارمش تا
دیگه فکرهای اشتباهی نکنه.
نفس سنگین شده ام رو بیرون دادم و منتظر نگاهش کردم.
-خوبی؟
با نگرانی به پسری که انگار خشک شده بود, نگاه کردم و شونه اش رو
تکون دادم.
-یا. . . جئون. . . چرا اینجوری شدی
چشم هاش روی نقطه ی نامعلومی ثابت شده بودن و دهانش تقریبا نیمه باز
مونده بود.
میدونم جای حساسی تمومش کردم😂
شرط:۱۲لایک ۱۵ نظر
۵.۰k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.