عشقی که بهم دادی
"part 113"
*نیم ساعت بعد
*از زبان تهیونگ
ا.ت دیگه داشت آزاد میشد
آخرین نفر هم ازش خدافظی کرد
یهو دیدم گردنشو گرفت و با بی حالی داره میاد سمتم
با خنده رفتم سمتش
_نگو که از همین حالا جا زدی؟!
رو به روم وایستاد و پاهاشو کوبید زمین
+اصلنم جا نزدم...فقط خستمممممم....خستهههههه
عین بچه های ۵ ساله شده بود
سرشو انداخته بود پایین...خیلی کیوت شده بود
عینکشو در آورد و انداخت تو کیفش
+چشم درد گرفتم
رفتم و دستشو گرفتم و با خودم کشوندمش تا بیاد بریم
_حالا فرشته کوچولوی من میخواد بخوابه یا گشنشه؟!
جوابی نشنیدم...چرخیدم سمت ا.ت
صورتش جدی بود
+اول از همه باید یه توضیحی بشنوم...خودتم میدونی راجب چی
_اول بریم یه جا بشینیم...چشم
دنبال سرم کشوندمش و بردمش تو ماشین
*۲۰ دقیقه بعد
*از زبان تهیونگ
لیوان آب آناناسو دادم دستش
+خب؟!
نفس عمیق کشیدم و نی رو بین لبام گرفتم و مک زدم
صدامو صاف کردم و به چشمای تیله ایش زل زدم و گفتم
_از وقتی تو اون مهمونی دیدمت میخواستم درموردت تحقیق کنم که تو این چندسال چیکارا کردی
فهمیدم پسر داری...اون پنج ساله...فک نمیکردم بچه ی خودم باشه...اما بعد از اینکه توی بیمارستان دیدمش و فهمیدم مشکل قلبی داره مشکوک شدم...پس وکیل گرفتم و درخواست حضانت جیهون رو دادم...وقتی که اون روز یاختگی تو بیمارستان رو برات ساختم و تو با زبون خودت گفتی که پدرشم رفتم دفتر و درخواست رو قطعی کردم...ولی باید آزمایش دی ان ای میدادم...تا ثابت بشه...ولی دوباره قلبم پیشت جا موند...من اشتباه کردم...خیلیییی...پشیمونم به اندازه تمام زجرایی که این پنج سال کشیدی
اندازه تمام زحمت هات واسه نگه داشتن زندگی نصفه و نیمه ت
اندازه تمام وقتایی که ناراحت بودی ولی پیشت بودم
ا.ت من متاسفم...مختاری من مستحق بخشش نیستم ولی تصمیم با توعه
*نیم ساعت بعد
*از زبان تهیونگ
ا.ت دیگه داشت آزاد میشد
آخرین نفر هم ازش خدافظی کرد
یهو دیدم گردنشو گرفت و با بی حالی داره میاد سمتم
با خنده رفتم سمتش
_نگو که از همین حالا جا زدی؟!
رو به روم وایستاد و پاهاشو کوبید زمین
+اصلنم جا نزدم...فقط خستمممممم....خستهههههه
عین بچه های ۵ ساله شده بود
سرشو انداخته بود پایین...خیلی کیوت شده بود
عینکشو در آورد و انداخت تو کیفش
+چشم درد گرفتم
رفتم و دستشو گرفتم و با خودم کشوندمش تا بیاد بریم
_حالا فرشته کوچولوی من میخواد بخوابه یا گشنشه؟!
جوابی نشنیدم...چرخیدم سمت ا.ت
صورتش جدی بود
+اول از همه باید یه توضیحی بشنوم...خودتم میدونی راجب چی
_اول بریم یه جا بشینیم...چشم
دنبال سرم کشوندمش و بردمش تو ماشین
*۲۰ دقیقه بعد
*از زبان تهیونگ
لیوان آب آناناسو دادم دستش
+خب؟!
نفس عمیق کشیدم و نی رو بین لبام گرفتم و مک زدم
صدامو صاف کردم و به چشمای تیله ایش زل زدم و گفتم
_از وقتی تو اون مهمونی دیدمت میخواستم درموردت تحقیق کنم که تو این چندسال چیکارا کردی
فهمیدم پسر داری...اون پنج ساله...فک نمیکردم بچه ی خودم باشه...اما بعد از اینکه توی بیمارستان دیدمش و فهمیدم مشکل قلبی داره مشکوک شدم...پس وکیل گرفتم و درخواست حضانت جیهون رو دادم...وقتی که اون روز یاختگی تو بیمارستان رو برات ساختم و تو با زبون خودت گفتی که پدرشم رفتم دفتر و درخواست رو قطعی کردم...ولی باید آزمایش دی ان ای میدادم...تا ثابت بشه...ولی دوباره قلبم پیشت جا موند...من اشتباه کردم...خیلیییی...پشیمونم به اندازه تمام زجرایی که این پنج سال کشیدی
اندازه تمام زحمت هات واسه نگه داشتن زندگی نصفه و نیمه ت
اندازه تمام وقتایی که ناراحت بودی ولی پیشت بودم
ا.ت من متاسفم...مختاری من مستحق بخشش نیستم ولی تصمیم با توعه
۶.۱k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.