خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت29-
(هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای جانگهو رو از طرف خونشون شنیدم..)
ج.ه:یونهههههه(و یکم سرعتشو بیشتر میکنه)
(بیخیال حرفم میشم و میام برم سمتش که میبینم شبیه روحا چند قدمیم وایساده)
من:تو هم که روح شدیـ..(پام پیچ میخوره و نزدیک بود بیوفتم ولی سئویون محکم گرفتم)
س.ی:خوبی؟!
من:(بلند میشم و خودمو میتکونم)عوم ممنون
ج.ه:من معذرت میخوام..
(یه نگاه ترسناکی بهش انداختم ولی هیچی نگفتم)
س.ی:اشکال نداره^^
ج.ه:عامم سلام:)
س.ی:سلام:)
من:خبب سئویون این مارمولکو میبینی اسمش جانگهوعه
جانگهو توعم این گوریلو میبینی اسمش سئویونه
ج.ه/س.ی:هییییییی:///
من:{باخنده}وایی چه کیفی میده اذیت کردنتونننن!!
(دوتاشون یه جوری نگاهم کردن که هرکس دیگهای بود شروع به غلط کردن میوفتاد..)
من:(خودمو جمع میکنم)خیلیخوب باشه شوخی کردم به دل نگیرین:/
ج.ه:قبوله
س.ی:بهش فکر میکنم
(مونده بودم چی بگم که یهو جانگهو اومد دم گوشم آروم گفت..)
ج.ه:این همون خوناشامهس؟!
س.ی:اره خودمم چطور؟!
ج.ه:(جا خورد از اینکه سئویون صداشو شنیده)هی..هیچیی
من:(اشاره به چمدونم)میتونی اونو بزاری تو ماشینت لطفا؟!
س.ی:باشه
(سئویونو سرگرم کردم توی گوشیم تایپ کردم ”طبق معمول باید گوشاش تیز باشه و میدونم شبیه داستانا نیست!😂“ و نشون جانگهو دادم)
ج.ه:جالبهه
س.ی:وسایلتو گذاشتم تو ماشین
من:عوم ممنون
خب دیگه جانگهو برو مهمون دارین..
ج.ه:نمیشه اول شما برین بعد من؟!
(با نگاهم بهش فهموندم که مامانش منتظرشه باید بره)
ج.ه:عاا خبب سئویون کاری نداری یونهه توهم همینطور؟
امیدوارم اونجا بهت خوش بگذره؛ فعلا:))
-اسلاید¹ یونهه
-اسلاید³ جانگهو
-اسلاید⁴ سئویون
ج.ه:یونهههههه(و یکم سرعتشو بیشتر میکنه)
(بیخیال حرفم میشم و میام برم سمتش که میبینم شبیه روحا چند قدمیم وایساده)
من:تو هم که روح شدیـ..(پام پیچ میخوره و نزدیک بود بیوفتم ولی سئویون محکم گرفتم)
س.ی:خوبی؟!
من:(بلند میشم و خودمو میتکونم)عوم ممنون
ج.ه:من معذرت میخوام..
(یه نگاه ترسناکی بهش انداختم ولی هیچی نگفتم)
س.ی:اشکال نداره^^
ج.ه:عامم سلام:)
س.ی:سلام:)
من:خبب سئویون این مارمولکو میبینی اسمش جانگهوعه
جانگهو توعم این گوریلو میبینی اسمش سئویونه
ج.ه/س.ی:هییییییی:///
من:{باخنده}وایی چه کیفی میده اذیت کردنتونننن!!
(دوتاشون یه جوری نگاهم کردن که هرکس دیگهای بود شروع به غلط کردن میوفتاد..)
من:(خودمو جمع میکنم)خیلیخوب باشه شوخی کردم به دل نگیرین:/
ج.ه:قبوله
س.ی:بهش فکر میکنم
(مونده بودم چی بگم که یهو جانگهو اومد دم گوشم آروم گفت..)
ج.ه:این همون خوناشامهس؟!
س.ی:اره خودمم چطور؟!
ج.ه:(جا خورد از اینکه سئویون صداشو شنیده)هی..هیچیی
من:(اشاره به چمدونم)میتونی اونو بزاری تو ماشینت لطفا؟!
س.ی:باشه
(سئویونو سرگرم کردم توی گوشیم تایپ کردم ”طبق معمول باید گوشاش تیز باشه و میدونم شبیه داستانا نیست!😂“ و نشون جانگهو دادم)
ج.ه:جالبهه
س.ی:وسایلتو گذاشتم تو ماشین
من:عوم ممنون
خب دیگه جانگهو برو مهمون دارین..
ج.ه:نمیشه اول شما برین بعد من؟!
(با نگاهم بهش فهموندم که مامانش منتظرشه باید بره)
ج.ه:عاا خبب سئویون کاری نداری یونهه توهم همینطور؟
امیدوارم اونجا بهت خوش بگذره؛ فعلا:))
-اسلاید¹ یونهه
-اسلاید³ جانگهو
-اسلاید⁴ سئویون
۵۷۴
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.