🐈‍⬛🩶بدبختی از من شروع شد 🩶🐈‍⬛

که یهو لباشو گذاشت رو لبام چند مین گذشت از شک خارج شدمو همراهیش کردم بعد از اینکه جدا شد دستشو گذاشت رو. سورتمو گفت
-اگه مال من شی از اینجا جیبرمت
+. من.... نمیدونستم ازم خوشتون میاد
- من دوست دارم فسقلی حالا بیا بریم پایین
+ باشه
رفتیم پایین که بابام رد لبامو دید انقدر محکممک زده بودکه جایهلباش مونده بود خیلی عصبی بود که یونگی گفت
- عمو میشه امشبو جوهی بیاد خونه ی من
پ/ج:نه خیرم
- لطفا عمو فردا ما قراره واسه یه پروژهیدرسی باهم همکاری کنیم به خاطر همینم باید همین امشب شروعش کنیم
پ/ج:تو همون پسر خرخونه ی کلاسی که همیشه رتبه اوله
-بله خودمم
پ/ج زیر لب میگه خاک تو سرت که نمیتونی ردش کنی
- چیزی گفتین!؟
پ/ج باشه ببرش فقط کاره دیگه ای نباشه
- عمو ما دوتادانش اموزیمو هردو خانواده داریم انقدر راجب ما فکرهای بد نکنین(خیلی جدی دست جوهی رو میگیره و از اونجا میرن)
- رسیدیم
+ وای خونت خیلی قشنگه
- میدونم بیا بریم بخوتبیم
+ باشه
- زیر لب میگه دختر ساده خودمی.
+ چیزی گفتی
- نه بیا
رفتیم بالا که درو بستو رفت تو تخت دراز کشید
- بیابغلم
+ ام... ام.... خو... باشه
رفتم کنارش دراز. کشیدم که گفت
.....