Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
دوتا بطری ویسکی خوردم مست شده بودم توحال خودم بودم ک یک دختره امد کنارم ک خیلی شبیه بهدیس بود
دختره:سلام اقا خوشتیپه
فرزین:تو خوب باشی منم خوبم(باحالت مستی)
دختره:میایی بریم بالا
فرزین:اره چرا که نه
رفتن بالا ووووو
(بهدیس)
ساعت ۱۲ شب بود ک سپهر امد خیلی از دستش عصبانی بودم یک ماشین اجاره کرده بود ک این یک مدتی ک تو انتالیا هستیم هی تاکسی نگیریم
سپهر:ساحل جانم الان چرا قهر کردی؟
بهدیس:کدوم قبرستونی بودی ها؟
سپهر:بابا یک شریک داشتم قبلا ک فرار کرده بود الان تو انتالیا پیداش کردم رفتم جای اون
بهدیس:گوشه لبت بخاطر همون خون امده؟
سپهر:اره یکم دعوا کردیم
رسیدیم هتل ما که رفتیم اتاقمون
سپهر:فردا قراره اون کلاب رو یکم روبراش کنیم بعد دیگ راهش بندازیم
بهدیس:سپهر خیلی حالم بده یک جوریم
سپهر:چیشده؟
بهدیس:فکر میکنم اینجا یکی دلتنگمه نفسم بالا نمیاد
سپهر:حس میکنی قربونت برم
بهدیس:انگار یکی گلومه گرفته ول نمکنه
(فرزین)
کارم با اون دختره تموم شد امدم هتل ک نفس تنگیم گرفته بود انگار یکی گلمو گرفته بود و ول نمکرد
(۳روزبعد)
(بهدیس)
امروز افتتاح کلاب بود من یک لباس مجلسی خوشگل پوشیده بودم موهامم باز کرده بودم و گردبند الماسی ک سپهر برام خریده بود رو گردنم انداختم یک کیف ک مروارید کاری شده بود ک کار دست خودم بودم رو ورداشتم یک کفش پاشنه بلند سفید پام کردم یک ارایش ملایم هم کردم گرون ترین عطرمو زدم میخواستم بدرخشم
صبح مرتضی و سپهر رفته بودن و فکر کنم شریکشون رفته بود
ما یک تاکسی گرفتیم و رسیدیم کلاب
(فرزین)
صبح بلند شدم و رفتم کلاب چون افتتاح بود شلوغ بود اینقدر شلوغ بود ک خودتم گم میکردی
داشتم با رفیق هام صحبت میکرد
(بهدیس)
رفتیم کلاب ک رفتم پیش سپهر و همنجوری باهاش حرف میزدم و باهاش میخندیدم خیلی شلوغ بود کلاب
بهدیس:چقدر شلوغه امروز
سپهر:شب شلوغ تر میشه
(فرزین)
همنجور ک داشتم با رفیق هام صحبت میکردم چشمم به یکی خورد ک شبیه بهدیس بود اصلا مو نمزد به بهدیس همنجور نگاش میکردم ک یکدفعه چشمم خورد به الناز چشم هام درشت شده بود تا امدم به طرفشون تو جمعیت گم شدن
ببخشید دیرشد معذرت حالم خیلی بده همینم چشام تار میدید نوشتم
دوتا بطری ویسکی خوردم مست شده بودم توحال خودم بودم ک یک دختره امد کنارم ک خیلی شبیه بهدیس بود
دختره:سلام اقا خوشتیپه
فرزین:تو خوب باشی منم خوبم(باحالت مستی)
دختره:میایی بریم بالا
فرزین:اره چرا که نه
رفتن بالا ووووو
(بهدیس)
ساعت ۱۲ شب بود ک سپهر امد خیلی از دستش عصبانی بودم یک ماشین اجاره کرده بود ک این یک مدتی ک تو انتالیا هستیم هی تاکسی نگیریم
سپهر:ساحل جانم الان چرا قهر کردی؟
بهدیس:کدوم قبرستونی بودی ها؟
سپهر:بابا یک شریک داشتم قبلا ک فرار کرده بود الان تو انتالیا پیداش کردم رفتم جای اون
بهدیس:گوشه لبت بخاطر همون خون امده؟
سپهر:اره یکم دعوا کردیم
رسیدیم هتل ما که رفتیم اتاقمون
سپهر:فردا قراره اون کلاب رو یکم روبراش کنیم بعد دیگ راهش بندازیم
بهدیس:سپهر خیلی حالم بده یک جوریم
سپهر:چیشده؟
بهدیس:فکر میکنم اینجا یکی دلتنگمه نفسم بالا نمیاد
سپهر:حس میکنی قربونت برم
بهدیس:انگار یکی گلومه گرفته ول نمکنه
(فرزین)
کارم با اون دختره تموم شد امدم هتل ک نفس تنگیم گرفته بود انگار یکی گلمو گرفته بود و ول نمکرد
(۳روزبعد)
(بهدیس)
امروز افتتاح کلاب بود من یک لباس مجلسی خوشگل پوشیده بودم موهامم باز کرده بودم و گردبند الماسی ک سپهر برام خریده بود رو گردنم انداختم یک کیف ک مروارید کاری شده بود ک کار دست خودم بودم رو ورداشتم یک کفش پاشنه بلند سفید پام کردم یک ارایش ملایم هم کردم گرون ترین عطرمو زدم میخواستم بدرخشم
صبح مرتضی و سپهر رفته بودن و فکر کنم شریکشون رفته بود
ما یک تاکسی گرفتیم و رسیدیم کلاب
(فرزین)
صبح بلند شدم و رفتم کلاب چون افتتاح بود شلوغ بود اینقدر شلوغ بود ک خودتم گم میکردی
داشتم با رفیق هام صحبت میکرد
(بهدیس)
رفتیم کلاب ک رفتم پیش سپهر و همنجوری باهاش حرف میزدم و باهاش میخندیدم خیلی شلوغ بود کلاب
بهدیس:چقدر شلوغه امروز
سپهر:شب شلوغ تر میشه
(فرزین)
همنجور ک داشتم با رفیق هام صحبت میکردم چشمم به یکی خورد ک شبیه بهدیس بود اصلا مو نمزد به بهدیس همنجور نگاش میکردم ک یکدفعه چشمم خورد به الناز چشم هام درشت شده بود تا امدم به طرفشون تو جمعیت گم شدن
ببخشید دیرشد معذرت حالم خیلی بده همینم چشام تار میدید نوشتم
۷.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.