𓃗𓆙ᴥ︎︎︎یک دختر ماه 𓃗𓆙ᴥ︎︎︎
𓃗𓆙ᴥ︎︎︎یک دختر ماه 𓃗𓆙ᴥ︎︎︎
پارت ۱
رها
نشسته بودم فریبا خواهرم در اتاق رو زد
فریبا:میتونم بیام تو
رها: میتونی بیایید « از جام بلند شدم و در رو واسه خواهر باز کردم»:+ بیا تو
فریبا
رفتم تو اتاق خواهرم
رها: خب چی کارم داشتی
فریبا: میگفتم بیا ناهار بخور
رهظا: نه ممنون نمیخورم من سیرم
فریبا: باشه پس دیگه برم «رفتم به پذیرایی»:+بابا رها عجیب شد
جواد: ولت کن دخترم تو بیا بشین بخور
دنیا: آره ولت کن بیا بشین
•~~~•
درخونه الهام خانم
داوود: مامانی دوستت دارم
الهام: تو اگه منو که دوست داری باید درس بخونی
اسماعیل: الهام جان حوله بیار
الهام: گذاشتم تو راه پله حموم
اسماعیل: چشم ممنون
داوود؛ مامان
الهام:بله پسرم
داوود: مامان تو چرا دوست داری من درس بخونم
الهام: پسرم تا در آینده شغلی داشته باشید
داوود: چشم بهت قول میدم درس هامو خوب بخونم
•~~~•
در خونه افسانه خانم
زینب: داداش کی میخوای زن بگیری
افسانه: راست میگه دیگه رضا
رضا
گوشیم زنگ خورد آقای پرستار بود جواب دادم:+*الو سلام بفرمایید
فرهاد*سلام آقای دکتر تشریف بیایید به بیمارستان
رضا*چشم آقای پرستار خداحافظ
فرهاد* خداحافظ
رضا
قطع کردم:+ زینب کتمو بده
زینب: کجا با این همه عجله
رضا: دارم میرم به بیمارستان
پارت ۱
رها
نشسته بودم فریبا خواهرم در اتاق رو زد
فریبا:میتونم بیام تو
رها: میتونی بیایید « از جام بلند شدم و در رو واسه خواهر باز کردم»:+ بیا تو
فریبا
رفتم تو اتاق خواهرم
رها: خب چی کارم داشتی
فریبا: میگفتم بیا ناهار بخور
رهظا: نه ممنون نمیخورم من سیرم
فریبا: باشه پس دیگه برم «رفتم به پذیرایی»:+بابا رها عجیب شد
جواد: ولت کن دخترم تو بیا بشین بخور
دنیا: آره ولت کن بیا بشین
•~~~•
درخونه الهام خانم
داوود: مامانی دوستت دارم
الهام: تو اگه منو که دوست داری باید درس بخونی
اسماعیل: الهام جان حوله بیار
الهام: گذاشتم تو راه پله حموم
اسماعیل: چشم ممنون
داوود؛ مامان
الهام:بله پسرم
داوود: مامان تو چرا دوست داری من درس بخونم
الهام: پسرم تا در آینده شغلی داشته باشید
داوود: چشم بهت قول میدم درس هامو خوب بخونم
•~~~•
در خونه افسانه خانم
زینب: داداش کی میخوای زن بگیری
افسانه: راست میگه دیگه رضا
رضا
گوشیم زنگ خورد آقای پرستار بود جواب دادم:+*الو سلام بفرمایید
فرهاد*سلام آقای دکتر تشریف بیایید به بیمارستان
رضا*چشم آقای پرستار خداحافظ
فرهاد* خداحافظ
رضا
قطع کردم:+ زینب کتمو بده
زینب: کجا با این همه عجله
رضا: دارم میرم به بیمارستان
۳۶۸
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.