پارت دوازدهم فیک اجبار
پارت دوازدهم
♒فیک اجبار♒
تو راه ماشین اصلا حرف نزدیم تا اینکه رسیدیم خونه:
لونا:من دیگه میرم خونه خودم
کوک:نه..نه نرو امشبو اینجا بمون نمیتونم بزارم بری
لونا:و..ولی
کوک:ولی نداره برو تو اتاق مهمون
لونا:چشم
کوک:
وایی خدااا من به آلفرد گفتم خونه رو بفروشه اکه بفهمه کار من بوده قطعا از دستش میدم اخه این چه کاری بود من کردم فقط بخاطر اینکه به دختره درس بدم الان میتونم با این اشتباه از دستش بدم...... چیکار کنم خدااااا...
لونا:رفتم تو اتاقو گرفتم خوابیدم راحت ترین تختی بود که تو عمرم روش خوابیده بودم تاحالا انقدر حس آرامش نداشتم خیلی سعی کردم بخوابم ولی همش صورت جونگ کوک میومد جلو چشم اصلا نمیدونم چم شده تو این حالا بودم که کم کم خوابم برد
■■■■■■■■■■■■■■■■■■
صبح:
بلند شدمو رفتم تو اشپرخونه برای جونگ کوک صبونه درست کردم امروز صب خوشحال تر به نظر میرسید بعد اینکه صبونه بخوره بره منم میرم خونه یه سری میزنم
.........
جونگ کوک صبونشو خورد و منم لباس پوشیدم رفتم تو خونه هر چی کیلید انداختم در باز نشد.
+خانم این خونه فروخته شده
÷چی....چی؟؟این..اینجا خونه ی منه
+من نمیدونم فقط یکی اومد گفت این خونه خریده شده از صابخونه
÷ام..امکان نداره این..این تنها یادگارم از پدرمه....ام..امکان نداره(با گریه)
+متاسفم خانم
■■■■■■■■■■■■■■■■■
سه ساعت بعد:
کوکی:داشتم میرفتم پیش صاحبخونه که باهاش حرف بزنم بگم خونه رو به لونا برگردونه که لونا رو دیدم کلا خشکم زده بود سریع رفتم پیششو بغلش کردم این کاری بود که خودم باعث بانیش بودم و دلم داشت اتیش میگرفت
×اون...اون تنها یادگارم...از بابام بود(گریهههههه)
+باشه..باشه ناراحت نباش درست میشع بیا بریم خونه
×من...من دیگه جایی رو ندارم حالا چیکار کنم(گریهههههههه)
+تو منو داری پس نگران هیچی نباش...........
#Milla
#FICEJBAR
♒فیک اجبار♒
تو راه ماشین اصلا حرف نزدیم تا اینکه رسیدیم خونه:
لونا:من دیگه میرم خونه خودم
کوک:نه..نه نرو امشبو اینجا بمون نمیتونم بزارم بری
لونا:و..ولی
کوک:ولی نداره برو تو اتاق مهمون
لونا:چشم
کوک:
وایی خدااا من به آلفرد گفتم خونه رو بفروشه اکه بفهمه کار من بوده قطعا از دستش میدم اخه این چه کاری بود من کردم فقط بخاطر اینکه به دختره درس بدم الان میتونم با این اشتباه از دستش بدم...... چیکار کنم خدااااا...
لونا:رفتم تو اتاقو گرفتم خوابیدم راحت ترین تختی بود که تو عمرم روش خوابیده بودم تاحالا انقدر حس آرامش نداشتم خیلی سعی کردم بخوابم ولی همش صورت جونگ کوک میومد جلو چشم اصلا نمیدونم چم شده تو این حالا بودم که کم کم خوابم برد
■■■■■■■■■■■■■■■■■■
صبح:
بلند شدمو رفتم تو اشپرخونه برای جونگ کوک صبونه درست کردم امروز صب خوشحال تر به نظر میرسید بعد اینکه صبونه بخوره بره منم میرم خونه یه سری میزنم
.........
جونگ کوک صبونشو خورد و منم لباس پوشیدم رفتم تو خونه هر چی کیلید انداختم در باز نشد.
+خانم این خونه فروخته شده
÷چی....چی؟؟این..اینجا خونه ی منه
+من نمیدونم فقط یکی اومد گفت این خونه خریده شده از صابخونه
÷ام..امکان نداره این..این تنها یادگارم از پدرمه....ام..امکان نداره(با گریه)
+متاسفم خانم
■■■■■■■■■■■■■■■■■
سه ساعت بعد:
کوکی:داشتم میرفتم پیش صاحبخونه که باهاش حرف بزنم بگم خونه رو به لونا برگردونه که لونا رو دیدم کلا خشکم زده بود سریع رفتم پیششو بغلش کردم این کاری بود که خودم باعث بانیش بودم و دلم داشت اتیش میگرفت
×اون...اون تنها یادگارم...از بابام بود(گریهههههه)
+باشه..باشه ناراحت نباش درست میشع بیا بریم خونه
×من...من دیگه جایی رو ندارم حالا چیکار کنم(گریهههههههه)
+تو منو داری پس نگران هیچی نباش...........
#Milla
#FICEJBAR
۴۹.۹k
۱۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.