*ات*
*ات*
سرباز مین سه تا دفتر بهمون داد
یونگی : خب من دیگه باید برم . اینم یه هدیس به عنوان کار امروزتون
سرباز مین رف و بقیه سربازا هم هر کدومشون رفتن یه سمت
کوک : الان من با این دفتر چه گوهی بخورم
تهیونگ : معلومه نشنیدی چی گفت. یه هدیس
ات : ارههههههه
پسرا : هوم :///؟؟؟
ات : یه قدم دیگه نزدیک شدم. میتونم توش زندگی روزانمو بنویسم . حالا بریم سراغ بقیه کار
کوک : مگه بازم کار داریم :|؟
ات : اوهوم. طبق چیزی که سرباز مین گفتن میریم اونجا همه مردم قصر جمع میشن باید بهشون غذا بدیم
تهیونگ : مشکلی نیس
جیمین : بریم
کوک : خدایاااا من شیرموز میخوامممم
درو باز کردیم با هزار سرباز و فرمانده قد و نیم قدی مواجه شدیم . حالا پسرا یکم قد بلندن من بدبخت یکی ببینتم میگه این 8 سالس
+نگا کن اینارو
-خدمتکارای جدیدن.
×اوخییی چقد نازن اون دختره رو نگا کنین شنیدم بهش میگن زیبای شهر
ات :......
کوک : هوی هوی مگه نمیخواین غذا بخورین بشینین خواهر کوچیکه رو چشم نزنین ایشون زیبای شهرمون بود پدرشم بهترین سرباز ارتش بود حالا گمشیننننننن
تهیونگ : نفس بکششش
+عزیزممم پسر شیر موزیه غیرتی میشه چقد نازه
کوک : این پسر شیر موزی اسم دارهههههههه
جیمین : حالا تا وقتی میخوایم بخوابیم این غر میزنه
کوک : ات تو یه چیزی بگووووو. ات؟ ات کجایی؟
تهیونگ : خسته نباشی. ات داره کارشو انجام میده 🗿
کوک :(눈‸눈)
داشتم واسه سربازا غذاشونو رو میزشون میزاشتم منظور کوک از خواهر کوچیکه چی بود. چرا یهو اینطور صدام کرد...یاااا چرا قلبم داره تند میتپه.
جیهوپ : سلامی دوباره خانوم خوشگل
ات : اهه سلام جانگ
جیهوپ : هوسوک یا جیهوپ صدام کن. راحت باش
ات : ب..باشه.راستی..ممنون بابت اینکه نجاتم دادی
جیهوپ : *خنده* وظیفم بود. راستی...اون پسر عاشقته ها
ات : جونگ کوک رو میگی..نه بابا ما فقد دوستیم و قبل همه این اتفاقا همیشه تو دردسر میوفتاد با بچه های سر کوچه. سر اینکه شیر موزاشو میبردن گریه میکرد. منم نجاتش میدادم
جیهوپ : تا وقتی کنارشی انگار حس خفن طوری داره
ات : هوم...
جیهوپ : واقعا زیبای شهر بودی؟
ات : خب...راستش نمیدونم. ولی همه منو میشناختن و میگفتن زیبای شهر . اسمم لی ات هست
جیهوپ : خوشبختم ات جون
ات : همچنین
کوک : ات! (눈‸눈)
ات : هوم؟
کوک : من اینجا موزم؟(눈‸눈)
ات : سربازا غذاهاشونو گرفتن؟
کوک : اوم(눈‸눈)
ات : خب پس پیش هوسوک بشینین تا برم غذامونو بیارم
کوک : چرا باید پیشش بشینیم (눈‸눈)؟
ات : چون تنها نشسته
کوک : هومممم منطقیه(눈‸눈)
رفتم از اشپز برنج و سوپ و گوشت گرفتم گزاشتم رو میز
ات : صبر کنین بازم کار دارم
برگشتم پیش اشپز بش گفتم یه لیوان شیر موز درست کنه. ازش گرفتم و رفتم پیش پسرا
ات : جونگ کوک بیا بگیر
کوک : شیر موزه *-*؟
ات : اوهوم
سرباز مین سه تا دفتر بهمون داد
یونگی : خب من دیگه باید برم . اینم یه هدیس به عنوان کار امروزتون
سرباز مین رف و بقیه سربازا هم هر کدومشون رفتن یه سمت
کوک : الان من با این دفتر چه گوهی بخورم
تهیونگ : معلومه نشنیدی چی گفت. یه هدیس
ات : ارههههههه
پسرا : هوم :///؟؟؟
ات : یه قدم دیگه نزدیک شدم. میتونم توش زندگی روزانمو بنویسم . حالا بریم سراغ بقیه کار
کوک : مگه بازم کار داریم :|؟
ات : اوهوم. طبق چیزی که سرباز مین گفتن میریم اونجا همه مردم قصر جمع میشن باید بهشون غذا بدیم
تهیونگ : مشکلی نیس
جیمین : بریم
کوک : خدایاااا من شیرموز میخوامممم
درو باز کردیم با هزار سرباز و فرمانده قد و نیم قدی مواجه شدیم . حالا پسرا یکم قد بلندن من بدبخت یکی ببینتم میگه این 8 سالس
+نگا کن اینارو
-خدمتکارای جدیدن.
×اوخییی چقد نازن اون دختره رو نگا کنین شنیدم بهش میگن زیبای شهر
ات :......
کوک : هوی هوی مگه نمیخواین غذا بخورین بشینین خواهر کوچیکه رو چشم نزنین ایشون زیبای شهرمون بود پدرشم بهترین سرباز ارتش بود حالا گمشیننننننن
تهیونگ : نفس بکششش
+عزیزممم پسر شیر موزیه غیرتی میشه چقد نازه
کوک : این پسر شیر موزی اسم دارهههههههه
جیمین : حالا تا وقتی میخوایم بخوابیم این غر میزنه
کوک : ات تو یه چیزی بگووووو. ات؟ ات کجایی؟
تهیونگ : خسته نباشی. ات داره کارشو انجام میده 🗿
کوک :(눈‸눈)
داشتم واسه سربازا غذاشونو رو میزشون میزاشتم منظور کوک از خواهر کوچیکه چی بود. چرا یهو اینطور صدام کرد...یاااا چرا قلبم داره تند میتپه.
جیهوپ : سلامی دوباره خانوم خوشگل
ات : اهه سلام جانگ
جیهوپ : هوسوک یا جیهوپ صدام کن. راحت باش
ات : ب..باشه.راستی..ممنون بابت اینکه نجاتم دادی
جیهوپ : *خنده* وظیفم بود. راستی...اون پسر عاشقته ها
ات : جونگ کوک رو میگی..نه بابا ما فقد دوستیم و قبل همه این اتفاقا همیشه تو دردسر میوفتاد با بچه های سر کوچه. سر اینکه شیر موزاشو میبردن گریه میکرد. منم نجاتش میدادم
جیهوپ : تا وقتی کنارشی انگار حس خفن طوری داره
ات : هوم...
جیهوپ : واقعا زیبای شهر بودی؟
ات : خب...راستش نمیدونم. ولی همه منو میشناختن و میگفتن زیبای شهر . اسمم لی ات هست
جیهوپ : خوشبختم ات جون
ات : همچنین
کوک : ات! (눈‸눈)
ات : هوم؟
کوک : من اینجا موزم؟(눈‸눈)
ات : سربازا غذاهاشونو گرفتن؟
کوک : اوم(눈‸눈)
ات : خب پس پیش هوسوک بشینین تا برم غذامونو بیارم
کوک : چرا باید پیشش بشینیم (눈‸눈)؟
ات : چون تنها نشسته
کوک : هومممم منطقیه(눈‸눈)
رفتم از اشپز برنج و سوپ و گوشت گرفتم گزاشتم رو میز
ات : صبر کنین بازم کار دارم
برگشتم پیش اشپز بش گفتم یه لیوان شیر موز درست کنه. ازش گرفتم و رفتم پیش پسرا
ات : جونگ کوک بیا بگیر
کوک : شیر موزه *-*؟
ات : اوهوم
۸۵.۰k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.