* * زندگی متفاوت
🐾پارت 99
#paniz
با حس اینکه کسی کنارمه سرم برگردونم سمتم و با ساحل روبرو شدم
که نشسته بود کنارم معلوم بود میخاست بیا زهرش بریز و بر
ولی من نباید خودمو میباختم نباید جلو ساحل ضعف نشون میدادم
ساحل:دیدی اخر رضا رو مال خودم کردم
پانیذ:که چی
ساحل:ببین پانیذ م...
نذاشتم چرندیاتشو ادامه بده سریع غریدم
پانیذ:فعلا تو ببین ساحل فک نکن میای چند تا چرت و پرت بهم میگی من ناراحت میشم و ضعف نشون میدم نه عزیزم من دیگه رضا رو فراموش کردم اگه رضا ادم عاقلی بود راه درست خودش انتخاب میکرد الان هم من حرفی ندارم با یه جن*ده حرف بزنم.
صورت ساحل از حرص به کبودی میزد پوزخنده ای بهش زدم و اونجا رو ترک کردم
فک میکرد کی اره من داغون شدم نابودم شدم ولی تو تنهایی خودم نه تو جمع
دختره ی احمق
اخرای مهمونی بود که با ارسلان و دیانا زود خدافزی کردیم با هم برگشتیم خونه
تو ماشین حرفی بینمون رد بدل نشد
تا هم رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم
کلافه شده بودم خسته از همه چی
همین که وارد شدم لباسم جلو حموم دراوردم وارد حموم شدم
دوش اب گرم باز کردم با برخورد اب گرم با بدنم گر گرفت انگار پناه برده بودم به حموم
امروز روح من مرد دیگه پانیذ قبلی نمیشدم همه چی فررق میکرد دیگه اون پانیذی که سر به سر همه میزاشت مرد و تموم شد اونم با این ازدواج
لیف و برداشتم و شامپو بدنم ریخت رو لیف و به بدنم کشیدم
باز یاد خاطراتمون افتاد روزی که با هم حموم رفتیم بغلم کرده بود بغض لعنتی باز اومده بود سراغم دیونه کننده بود
یه حموم 10 دقیقه گرفته اومدم بیرون
خسته از همه چی با بی حوصلگی لباسی پوشیدم و با موهای خیس رو تخت دراز کشیدم
بر یه لحظه ذهنم به سمتشون کشید انگار همین چند وقته پیش بود که تو بغل هم بودیم موهام نوازش میکرد
بوسشون میکرد
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید
من اخه چطور این همه خاطر های قشنگمون فراموش میکردم
اون همه خاطره تو
کلبه
عمارت خودش
اون اپارتمانی که نگه ام داشت
ویلایی که گرفته بودیم
شب هایی که با هم گذروندیم
حرف هایی که بهم میزدیم
لفظ هایی که بکار میبرد
من الان چطوری همشون تو یه شب فراموش کنم اونم برای همیشه....
#paniz
با حس اینکه کسی کنارمه سرم برگردونم سمتم و با ساحل روبرو شدم
که نشسته بود کنارم معلوم بود میخاست بیا زهرش بریز و بر
ولی من نباید خودمو میباختم نباید جلو ساحل ضعف نشون میدادم
ساحل:دیدی اخر رضا رو مال خودم کردم
پانیذ:که چی
ساحل:ببین پانیذ م...
نذاشتم چرندیاتشو ادامه بده سریع غریدم
پانیذ:فعلا تو ببین ساحل فک نکن میای چند تا چرت و پرت بهم میگی من ناراحت میشم و ضعف نشون میدم نه عزیزم من دیگه رضا رو فراموش کردم اگه رضا ادم عاقلی بود راه درست خودش انتخاب میکرد الان هم من حرفی ندارم با یه جن*ده حرف بزنم.
صورت ساحل از حرص به کبودی میزد پوزخنده ای بهش زدم و اونجا رو ترک کردم
فک میکرد کی اره من داغون شدم نابودم شدم ولی تو تنهایی خودم نه تو جمع
دختره ی احمق
اخرای مهمونی بود که با ارسلان و دیانا زود خدافزی کردیم با هم برگشتیم خونه
تو ماشین حرفی بینمون رد بدل نشد
تا هم رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم
کلافه شده بودم خسته از همه چی
همین که وارد شدم لباسم جلو حموم دراوردم وارد حموم شدم
دوش اب گرم باز کردم با برخورد اب گرم با بدنم گر گرفت انگار پناه برده بودم به حموم
امروز روح من مرد دیگه پانیذ قبلی نمیشدم همه چی فررق میکرد دیگه اون پانیذی که سر به سر همه میزاشت مرد و تموم شد اونم با این ازدواج
لیف و برداشتم و شامپو بدنم ریخت رو لیف و به بدنم کشیدم
باز یاد خاطراتمون افتاد روزی که با هم حموم رفتیم بغلم کرده بود بغض لعنتی باز اومده بود سراغم دیونه کننده بود
یه حموم 10 دقیقه گرفته اومدم بیرون
خسته از همه چی با بی حوصلگی لباسی پوشیدم و با موهای خیس رو تخت دراز کشیدم
بر یه لحظه ذهنم به سمتشون کشید انگار همین چند وقته پیش بود که تو بغل هم بودیم موهام نوازش میکرد
بوسشون میکرد
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید
من اخه چطور این همه خاطر های قشنگمون فراموش میکردم
اون همه خاطره تو
کلبه
عمارت خودش
اون اپارتمانی که نگه ام داشت
ویلایی که گرفته بودیم
شب هایی که با هم گذروندیم
حرف هایی که بهم میزدیم
لفظ هایی که بکار میبرد
من الان چطوری همشون تو یه شب فراموش کنم اونم برای همیشه....
۹.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.