p17
p17
خونه باحالی بود
عکسای تهیونگ و اعضا رو درو دیوار منو ب خودش جذب کرده بود
نبابا ینی این انقدر کراش بوده و من نمیدونستم
رفتم تو اتاق و سوپ داغی ک دستم بود رو دادم ب ته
خورد تمام مدت ب صورت بی نقصش زل زده بودم
پرش زمانی شب
منو ته اومدیم خونه ته دیگه کاملا خوب شده بود رو پای خودش راه میرفت با خودم گفتم دیگه وقتشه
شب شد و رفتم کنارش رو تخت خوابیدم
ا. ت: تهیونگ؟
ته: هوم؟
ا. ت: حالا همه چیو برام تعریف کن سیر تا پیاز
ته: اوهوم خیلی خب
ویو ته
#فلش بک
امروز قرار بود برم لیا رو ببینم
(لیا دوست دختر سابقشه)
وارد اسانسور شدم و با شاخه گلی ک دستم بود تو ایینه ب خودم زل زدم: بابا پسر تو چ خوش تیپی
پیاده شدم و ب سمت واحدمون حرکت کردم وقتی وارد خونه شدم صدای اه و ناله از اتاق میومد
وارد اتاق شدمو با دیدن صحنه کپ کردم
پسری ک رو لیا خیمه زده بود لیا با دیدن من شوکه شد: تهیونگ صبر کن من بت توضیح میدم
از ساختمون خارج شدم دلم میخواست ن سر ب تن اون پسره باشه ن سر ب تن لیا وقتی داشتم از ساختمون خارج میشدم خیلی اصبی بودم طوری ک حواسم ب اطرافم نبود ک بر خوردم ب ا. ت
ا. ت: اقا یواش تر لطفا(با ی لبخند باحال)
ته: منو ببخشید
همینطور کـ مشغول عذر خواهی کردن بودم لیا از اسانسور خارج شد و منم محکم دستامو دور کمر ا. ت حلقه کردم و لبامو گذاشتم رو لباش
قیافه لیا دیدنی بود و قیافه ا. تتتت
پایان فلش بک
ا. ت: آآوو پس چ اشنایی باحالی بوده
ته: ولی خودمونیم لبات طعم توت فرنگی میداد
ا. ت: اااااااع تهیوووووونگ
ویو ا. ت
چرا دروغ خا خجالت کشیدم
گرمم شده بود تهیونگ بم نیشخند داش میزد ک دستامو دور گردنش حلقه کردمو لباشو مک زدم
داشت همراهیم میکرد
حس خوبی داشت
یهو ازش جدا شدم و گفتم
ا. ت: تهیونگ پس لیا ب خاطر من این بلا رو سرت اورد؟
ته: اره ولی ی دلیل دیگه ــم داشت
ا. ت: چ دلیلی؟
ته: نمیخواد من تورو ب خانوادت برسونم
ا. ت: خخ....... خا..... خانوادهه؟
ته: اهم
ا. ت: خانواده من کین؟ کجان؟ تو از کجا میشناسیشون؟ هنوز زندن؟
ته: اره اونا زندن و منتظر توــن.............
خونه باحالی بود
عکسای تهیونگ و اعضا رو درو دیوار منو ب خودش جذب کرده بود
نبابا ینی این انقدر کراش بوده و من نمیدونستم
رفتم تو اتاق و سوپ داغی ک دستم بود رو دادم ب ته
خورد تمام مدت ب صورت بی نقصش زل زده بودم
پرش زمانی شب
منو ته اومدیم خونه ته دیگه کاملا خوب شده بود رو پای خودش راه میرفت با خودم گفتم دیگه وقتشه
شب شد و رفتم کنارش رو تخت خوابیدم
ا. ت: تهیونگ؟
ته: هوم؟
ا. ت: حالا همه چیو برام تعریف کن سیر تا پیاز
ته: اوهوم خیلی خب
ویو ته
#فلش بک
امروز قرار بود برم لیا رو ببینم
(لیا دوست دختر سابقشه)
وارد اسانسور شدم و با شاخه گلی ک دستم بود تو ایینه ب خودم زل زدم: بابا پسر تو چ خوش تیپی
پیاده شدم و ب سمت واحدمون حرکت کردم وقتی وارد خونه شدم صدای اه و ناله از اتاق میومد
وارد اتاق شدمو با دیدن صحنه کپ کردم
پسری ک رو لیا خیمه زده بود لیا با دیدن من شوکه شد: تهیونگ صبر کن من بت توضیح میدم
از ساختمون خارج شدم دلم میخواست ن سر ب تن اون پسره باشه ن سر ب تن لیا وقتی داشتم از ساختمون خارج میشدم خیلی اصبی بودم طوری ک حواسم ب اطرافم نبود ک بر خوردم ب ا. ت
ا. ت: اقا یواش تر لطفا(با ی لبخند باحال)
ته: منو ببخشید
همینطور کـ مشغول عذر خواهی کردن بودم لیا از اسانسور خارج شد و منم محکم دستامو دور کمر ا. ت حلقه کردم و لبامو گذاشتم رو لباش
قیافه لیا دیدنی بود و قیافه ا. تتتت
پایان فلش بک
ا. ت: آآوو پس چ اشنایی باحالی بوده
ته: ولی خودمونیم لبات طعم توت فرنگی میداد
ا. ت: اااااااع تهیوووووونگ
ویو ا. ت
چرا دروغ خا خجالت کشیدم
گرمم شده بود تهیونگ بم نیشخند داش میزد ک دستامو دور گردنش حلقه کردمو لباشو مک زدم
داشت همراهیم میکرد
حس خوبی داشت
یهو ازش جدا شدم و گفتم
ا. ت: تهیونگ پس لیا ب خاطر من این بلا رو سرت اورد؟
ته: اره ولی ی دلیل دیگه ــم داشت
ا. ت: چ دلیلی؟
ته: نمیخواد من تورو ب خانوادت برسونم
ا. ت: خخ....... خا..... خانوادهه؟
ته: اهم
ا. ت: خانواده من کین؟ کجان؟ تو از کجا میشناسیشون؟ هنوز زندن؟
ته: اره اونا زندن و منتظر توــن.............
۴۸.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.