(سنگی از جنس بلورPart3)
ا/ت:همینطور تو فکر بودم با حس صدای دلسوزانه و آرومی ولی درعین حال مهربونی خاصی توی تن صدا بود از فکر کردن دست برداشتم*
آجوما:دخترم شیرینی پختم با چایی دم کردم بیا داخل. لبخند*
ا/ت:تکون دادن سر به علامت موافق بودن*
بار دیگه به دورو برم نگاهی کردم و با ی دم عمیق که کشیدم راهی داخل کلبه شدم*
ویو داخل کلبه*
مثله اون شیش ماه که همیشه روی اون مبل قهوای رنگ نشسته بودم و به روبه روم خیره شده بودم ......بازم تو فکر رفتم.....بازم مثله اون چندوقت رفتم تو فکر.....باورم نمیشه هنوز زندم .....اگه آجوما نبودم قطعا استخونامم پوسیده بود *
صدای تف تق توی کله کلبه پیچید ...معلوم بود آجوماست که داره میاد سمتم
آجوما: به به چه بویی .....من که نمیتونم ازش بگذرم تو چی ؟خنده*
ا/ت:لبخند* من که اصلا
آجوما سینی چای و شیرین رو روی میز گذاشت.....از همون شیرینا بود که دوست دارم.....
آجوما:خوب خوب من که طاقت ندارم پس شروع کنیم خنده*
ا/ت:خنده*اهوم
۲ مین بعد*
همینطور درحاله خوردن چاییم بودم که...
آجوما:ا/ت
نگاهه سوالی به آجوما انداختم
ا/ت:بله آجوما؟
آجوما:دخترم...درمورد اون قضیه......چرا..
بازم اون سوال.....نمیدونم تا کی میتونم به آجوما نگم.....یا بهتره بگم؟؟*
آجونا:دخترم نمیدونم تو گذشتت چه اتفاقی افتاده ...نمیدونم چی بهت گذشته که اونروز اونطوری دیدمت ....
ا/ت:تو فکر*سرش پایین بود*
آجوما:دخترم....دستای ا/ت رو گرفت*
بازم اون کلمه!*
آجوما:چه اتفاقی برات افتاده؟؟چرا اونروز تو اون وضعیت بودی؟؟؟میدونم میدونم نمیتونم کاری کنم که به عقل برگردی درستش کنی...ولی میتونم یکمی از بار غمت رو از دوشات بردارم.
ا/ت:از کجا میدونی که بار غمی دارم؟؟؟
آجوما:از تو چشمات.....درسته آدما قابلیت دروغ گفتنو دارن ولی چشمای آدما هیچوقت دروغ نمیگن....از چشمات میتونم بخونم که چقدر بهت سخت گذشته و داره میگذره.....تو عادی رفتار میکنی بدون اینکه کسی بهت شک بکنه...ولی از درون یه مرده متحرکی....دخترم نمیخوام اینطوری ببینمت....منم همراه تو عذاب میکشم لطفا بهم بگو ....بگو تا شاید تونستم کمکت کنم.....
نمیدونستم.......واقعا تمیدونستم چی بگم.......چی می گفتم....اصلا چی میتونستم بگم.......ولی شاید....شاید حداقل یکمی آروم بشم....*
ا/ت:آجوما....مطمئنی میخوای به حرفام گوش کنی؟؟
آجوما:دخترم....اگه نمیخواستم که اینجا نبودم.....من اینجام...با خیال راحت حرفتو بزن. لبخند*
ا/ت:آجوما شاید ازم متنفر بشی......شایدم نه....شایدم بگی بد شگونم....شایدم بگی خوش شانسم....میتونی گوش بدی؟
آجوما:تکون دادن سر به حالت مثبت*
ا/ت:خوب .....قضیه از اونجایی شروع شد که من.......
آجوما:دخترم شیرینی پختم با چایی دم کردم بیا داخل. لبخند*
ا/ت:تکون دادن سر به علامت موافق بودن*
بار دیگه به دورو برم نگاهی کردم و با ی دم عمیق که کشیدم راهی داخل کلبه شدم*
ویو داخل کلبه*
مثله اون شیش ماه که همیشه روی اون مبل قهوای رنگ نشسته بودم و به روبه روم خیره شده بودم ......بازم تو فکر رفتم.....بازم مثله اون چندوقت رفتم تو فکر.....باورم نمیشه هنوز زندم .....اگه آجوما نبودم قطعا استخونامم پوسیده بود *
صدای تف تق توی کله کلبه پیچید ...معلوم بود آجوماست که داره میاد سمتم
آجوما: به به چه بویی .....من که نمیتونم ازش بگذرم تو چی ؟خنده*
ا/ت:لبخند* من که اصلا
آجوما سینی چای و شیرین رو روی میز گذاشت.....از همون شیرینا بود که دوست دارم.....
آجوما:خوب خوب من که طاقت ندارم پس شروع کنیم خنده*
ا/ت:خنده*اهوم
۲ مین بعد*
همینطور درحاله خوردن چاییم بودم که...
آجوما:ا/ت
نگاهه سوالی به آجوما انداختم
ا/ت:بله آجوما؟
آجوما:دخترم...درمورد اون قضیه......چرا..
بازم اون سوال.....نمیدونم تا کی میتونم به آجوما نگم.....یا بهتره بگم؟؟*
آجونا:دخترم نمیدونم تو گذشتت چه اتفاقی افتاده ...نمیدونم چی بهت گذشته که اونروز اونطوری دیدمت ....
ا/ت:تو فکر*سرش پایین بود*
آجوما:دخترم....دستای ا/ت رو گرفت*
بازم اون کلمه!*
آجوما:چه اتفاقی برات افتاده؟؟چرا اونروز تو اون وضعیت بودی؟؟؟میدونم میدونم نمیتونم کاری کنم که به عقل برگردی درستش کنی...ولی میتونم یکمی از بار غمت رو از دوشات بردارم.
ا/ت:از کجا میدونی که بار غمی دارم؟؟؟
آجوما:از تو چشمات.....درسته آدما قابلیت دروغ گفتنو دارن ولی چشمای آدما هیچوقت دروغ نمیگن....از چشمات میتونم بخونم که چقدر بهت سخت گذشته و داره میگذره.....تو عادی رفتار میکنی بدون اینکه کسی بهت شک بکنه...ولی از درون یه مرده متحرکی....دخترم نمیخوام اینطوری ببینمت....منم همراه تو عذاب میکشم لطفا بهم بگو ....بگو تا شاید تونستم کمکت کنم.....
نمیدونستم.......واقعا تمیدونستم چی بگم.......چی می گفتم....اصلا چی میتونستم بگم.......ولی شاید....شاید حداقل یکمی آروم بشم....*
ا/ت:آجوما....مطمئنی میخوای به حرفام گوش کنی؟؟
آجوما:دخترم....اگه نمیخواستم که اینجا نبودم.....من اینجام...با خیال راحت حرفتو بزن. لبخند*
ا/ت:آجوما شاید ازم متنفر بشی......شایدم نه....شایدم بگی بد شگونم....شایدم بگی خوش شانسم....میتونی گوش بدی؟
آجوما:تکون دادن سر به حالت مثبت*
ا/ت:خوب .....قضیه از اونجایی شروع شد که من.......
۷.۸k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.