پارت ۲۷ Blood moon
پارت ۲۷ Blood moon
داشتیم بحث میکردیم که...
کوک:موش و گربه بستونه
کوک:راستی ا/ت اونا چی بود ریختی تو قهوه
ا/ت:خوشمزه بود
کوک:نه قهوه رو نخوردم
ا/ت:پس از کجا میدونی...
خواستم ادامه ی حرفمو بگم که یادم اومد داخل همه جای عمارت دوربین داره
پا تند کردم و بدو بدو رفتم سمت اتاقم
از اونور هم بلند گفتم
ا/ت:با اجازتون فل فل و نمک
رفتم داخل اتاقم و درو قفل کردم
دستمو کوبوندم رو پیشونیم و گفتم
ا/ت:خدایا چقدر من خنگم چطوری یادم رفت که همه جا دوربینه
بعد چند دقیقه قفل درو طوری که صدایی ایجاد نکنه باز کردم
و بعد رفتم و نشستم روی تخت و خودمو سر خنگ بودنم سرزنش کردم
&چند ساعت بعد
ساعتو چک کردم
۱۱ شب بود
داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم که متوجه یه چیز عجیب شدم
اسمون داشت رنگ صورتی پررنگ میگرفت
ماه هم کم کم به رنگ قرمز در میومد
در همین حال نم نم بارون شروع به باریدن کرد
قطرات بارون هم قرمز رنگ بود
راستش اگه بخوام که دروغ نگم منظره خیلی قشنگیو میخساختن
وقتی از پنجره به بیرون نگاه میکردم احساس میکردم که داخل یه سیاره دیگم
اصلا برام عادی نبود که اسمون و ماه و قطرات بارونو به یه رنگ دیگه ببینم
به احتمال زیاد یه رسم خاصی برای خون اشام ها باشه
روی زمین یه لایه ی قرمز رنگ ایجاد شده بود که بخاطر قطره های بارون بود
مثل یه لایه ی خون سرخ رنگ
از اتاقم اومدم بیرون و رفتم پایین
ا/ت:هوی خانم ادامس میدونی چرا اسمون این رنگیه
لونا:چه رنگیه
ا/ت:صورتی
لونا:وای نه
ا/ت:چیه
لونا:کوککککک گرگینه ها دارن حمله میکنن
رفتم روی کاناپه نشستم
توی همین لحظه ها در شکست و...
حمایت❤
برای پارت بعدی شرطی نداریم
ولی شما بازم حمایت کنید
داشتیم بحث میکردیم که...
کوک:موش و گربه بستونه
کوک:راستی ا/ت اونا چی بود ریختی تو قهوه
ا/ت:خوشمزه بود
کوک:نه قهوه رو نخوردم
ا/ت:پس از کجا میدونی...
خواستم ادامه ی حرفمو بگم که یادم اومد داخل همه جای عمارت دوربین داره
پا تند کردم و بدو بدو رفتم سمت اتاقم
از اونور هم بلند گفتم
ا/ت:با اجازتون فل فل و نمک
رفتم داخل اتاقم و درو قفل کردم
دستمو کوبوندم رو پیشونیم و گفتم
ا/ت:خدایا چقدر من خنگم چطوری یادم رفت که همه جا دوربینه
بعد چند دقیقه قفل درو طوری که صدایی ایجاد نکنه باز کردم
و بعد رفتم و نشستم روی تخت و خودمو سر خنگ بودنم سرزنش کردم
&چند ساعت بعد
ساعتو چک کردم
۱۱ شب بود
داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم که متوجه یه چیز عجیب شدم
اسمون داشت رنگ صورتی پررنگ میگرفت
ماه هم کم کم به رنگ قرمز در میومد
در همین حال نم نم بارون شروع به باریدن کرد
قطرات بارون هم قرمز رنگ بود
راستش اگه بخوام که دروغ نگم منظره خیلی قشنگیو میخساختن
وقتی از پنجره به بیرون نگاه میکردم احساس میکردم که داخل یه سیاره دیگم
اصلا برام عادی نبود که اسمون و ماه و قطرات بارونو به یه رنگ دیگه ببینم
به احتمال زیاد یه رسم خاصی برای خون اشام ها باشه
روی زمین یه لایه ی قرمز رنگ ایجاد شده بود که بخاطر قطره های بارون بود
مثل یه لایه ی خون سرخ رنگ
از اتاقم اومدم بیرون و رفتم پایین
ا/ت:هوی خانم ادامس میدونی چرا اسمون این رنگیه
لونا:چه رنگیه
ا/ت:صورتی
لونا:وای نه
ا/ت:چیه
لونا:کوککککک گرگینه ها دارن حمله میکنن
رفتم روی کاناپه نشستم
توی همین لحظه ها در شکست و...
حمایت❤
برای پارت بعدی شرطی نداریم
ولی شما بازم حمایت کنید
۱۲.۲k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.