آوای دروغین
part48
با ایستادن ماشین سرمو برداشتم و از حرصم دو برابر پول کرایه رو به سمتش گرفتم سمتش و گفتم:دیگه کسی و از ظاهر قضاوت نکن
یه نگاه بهم انداخت که حس میکردم پشیمونی توش نداره ولی پولو گرفت و من سریع از ماشین پیاده شدم
سوار آسانسور شدم و رفتم بالا
لباسامو عوض کردم و هنوز کامل جمع و جور نشده بودم که زنگ در اومد
درو باز کردم که با یه دختر که چهار پنج کیلو آرایش رو صورتش بود مواجه شدم
+بفرمایید
@ تو دیگه کی هستی
از لحن بدش اخمامو کشیدم توهم و گفتم:اینو من باید بپرسم نه تو
@ من اومدم جونگکوک و ببینم
+خونه نیست اسمت چیه اومد بهش میگم بهت زنگ بزنه
@ نیازی نیست میام میشینم داخل کارم باهاش واجبه
و کنارم زد و وارد خونه شد...با کلافگی درو بستم و گفتم:حالا اسمتو بگو
@ با اینکه بهت ربطی نداره ولی دایونم
با این حرفش پاهام شل شد و به کمک دیوار خودمو نگه داشتم...پس این مادر بچهی جونگکوک بود
دایون:حالا تو بگو کی هستی
+من اینجا استخدام شدم واسه کارهای خونه
دایون:پس نوکری
دایون:حتما تو روستایی که زندگی میکنی به این کار میگن نوکری
در ثانیه صورتش قرمز شد و گفت:تو در حدی نیستی که حتی باهات حرف بزنم...حالا هم برو واسم یه لیوان آب بیار تشنمه
از حرصم بلند شدم و رفتم یه لیوان شربت خنک و خوشرنگ درست کردم توشم یخ انداختم
رفتم بیرون و شربت و دستم نگه داشتم دایونم فکر کرد واسه اون درست کردم به خاطر همین پاشو انداخت روی پاش و منتظر نگاهم کرد
ولی من در مقابل نگاه مبهوت اون شربتو سر کشیدم
دایون:پسرهی.....
سکوت کرد و منم پوزخندی زدم و مقابلش نشستم
پوف کلافهای کشیدم و به ساعت نگاه کردم
الان دقیقا ۳ ساعت و ۲۷ دقیقه بود که من اینجا جلوی این عفریته نشسته بودم و اون داشت از اصل و نسب خانوادش حرف نیزد و منو تهدید میکرد که به پسرا میگه اخراجم کنن
دایون:جونگکوک هنوزم خیلی منو دوست داره ولی روش نمیشه بهم بگه...الان که اومد اخراجت کرد میفهمی با کی درافتادی
دیگه آروم آروم داشتم از کنترل خارج میشدم و الان بود که پامیشدم با مشت بزنم تو دهنش
برای بار هزارم خودمو لعنت کردم که چرا فقط شمارهی جونگکوک و ازش گرفتم
الانم روم نمیشد که بهش زنگ بزنم ولی طی یه تصمیم ناگهانی گوشیو گرفتم دستمو روی شماره جونگکوک کلیک کردم
با صدای بوق گوشیو روی گوشم گزاشتم و منتظر شدم
دایون:داری به کی زنگ میزنی
چشم غرهای بهش رفتم
بعد چند لحظه صدای متعجب جونگکوک توی گوشم پیچید
_الو
+سلام
_سلام
+میشه زودتر بیاین خونه؟
_چیزی شده
از دایون فاصله گرفتمو گفتم:دایون اینجاست
_چیییی
+اره لطفا زودتر بیاین
و زارت گوشیو قطع کردم و به سمت جایی که دایون نشسته بود رفتم و منتظر نشستم
بعد حدود نیم ساعت صدای زنگ اومد و من مثل پرندهای که از قفس آزاد شده باشه به سمت در رفتم
با ایستادن ماشین سرمو برداشتم و از حرصم دو برابر پول کرایه رو به سمتش گرفتم سمتش و گفتم:دیگه کسی و از ظاهر قضاوت نکن
یه نگاه بهم انداخت که حس میکردم پشیمونی توش نداره ولی پولو گرفت و من سریع از ماشین پیاده شدم
سوار آسانسور شدم و رفتم بالا
لباسامو عوض کردم و هنوز کامل جمع و جور نشده بودم که زنگ در اومد
درو باز کردم که با یه دختر که چهار پنج کیلو آرایش رو صورتش بود مواجه شدم
+بفرمایید
@ تو دیگه کی هستی
از لحن بدش اخمامو کشیدم توهم و گفتم:اینو من باید بپرسم نه تو
@ من اومدم جونگکوک و ببینم
+خونه نیست اسمت چیه اومد بهش میگم بهت زنگ بزنه
@ نیازی نیست میام میشینم داخل کارم باهاش واجبه
و کنارم زد و وارد خونه شد...با کلافگی درو بستم و گفتم:حالا اسمتو بگو
@ با اینکه بهت ربطی نداره ولی دایونم
با این حرفش پاهام شل شد و به کمک دیوار خودمو نگه داشتم...پس این مادر بچهی جونگکوک بود
دایون:حالا تو بگو کی هستی
+من اینجا استخدام شدم واسه کارهای خونه
دایون:پس نوکری
دایون:حتما تو روستایی که زندگی میکنی به این کار میگن نوکری
در ثانیه صورتش قرمز شد و گفت:تو در حدی نیستی که حتی باهات حرف بزنم...حالا هم برو واسم یه لیوان آب بیار تشنمه
از حرصم بلند شدم و رفتم یه لیوان شربت خنک و خوشرنگ درست کردم توشم یخ انداختم
رفتم بیرون و شربت و دستم نگه داشتم دایونم فکر کرد واسه اون درست کردم به خاطر همین پاشو انداخت روی پاش و منتظر نگاهم کرد
ولی من در مقابل نگاه مبهوت اون شربتو سر کشیدم
دایون:پسرهی.....
سکوت کرد و منم پوزخندی زدم و مقابلش نشستم
پوف کلافهای کشیدم و به ساعت نگاه کردم
الان دقیقا ۳ ساعت و ۲۷ دقیقه بود که من اینجا جلوی این عفریته نشسته بودم و اون داشت از اصل و نسب خانوادش حرف نیزد و منو تهدید میکرد که به پسرا میگه اخراجم کنن
دایون:جونگکوک هنوزم خیلی منو دوست داره ولی روش نمیشه بهم بگه...الان که اومد اخراجت کرد میفهمی با کی درافتادی
دیگه آروم آروم داشتم از کنترل خارج میشدم و الان بود که پامیشدم با مشت بزنم تو دهنش
برای بار هزارم خودمو لعنت کردم که چرا فقط شمارهی جونگکوک و ازش گرفتم
الانم روم نمیشد که بهش زنگ بزنم ولی طی یه تصمیم ناگهانی گوشیو گرفتم دستمو روی شماره جونگکوک کلیک کردم
با صدای بوق گوشیو روی گوشم گزاشتم و منتظر شدم
دایون:داری به کی زنگ میزنی
چشم غرهای بهش رفتم
بعد چند لحظه صدای متعجب جونگکوک توی گوشم پیچید
_الو
+سلام
_سلام
+میشه زودتر بیاین خونه؟
_چیزی شده
از دایون فاصله گرفتمو گفتم:دایون اینجاست
_چیییی
+اره لطفا زودتر بیاین
و زارت گوشیو قطع کردم و به سمت جایی که دایون نشسته بود رفتم و منتظر نشستم
بعد حدود نیم ساعت صدای زنگ اومد و من مثل پرندهای که از قفس آزاد شده باشه به سمت در رفتم
۲.۹k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.