کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
کسی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد
Part15
اون چیز تیز......
اون اصلا شبیه سوزن یا چیزی حتی شبیه سوزن هم نبود....
یکهو احساس کردم دیگه بدنم هیچ قدرتی نداره...
بی جون شده بودم که یهو چشمام سیاهی رفت و بی هوش شدم.....
پایان فلش بک
جونگ هون ویو
دکتر رفت بیرون اتاق و منم رفتم پیشش
دکتر:خیلی بی حال شده بود
خون زیادی از دست داده بود
شما نمیدونین چرا یهو اینطوری شد؟؟
گفتم:نه راستش نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده....
فقط دیشب دیدمش که یهو بیهوش شد....
دکتر:به هر حال خیلی خون از دست داده
باید خیلی مراقبش باشین
تا دو روز اصلا نباید از روی تخت بلند بشه چون هنوز خیلی بدنش سسته
باید گوشت و ماهی زیاد بخوره تا زودتر خوب شه و هر روز هم باید کلی میوه و سبزیجات بخوره.....
دکتر خداحافظی کرد و رفت
دستور دادم تا کلی خوراکی و چیزای مفید برای ات درست کنن
رفتم پیش عروسکم
خوابش برده بود
خیلی کیوت خوابیده بود
تحمل اینکه ببینم تو دست عروسکم سرمه خیلی سخت بود برام
رفتمو عروسکمو بغل کردم و پیشش خوابیدم...
بعد از چند دقیقه ای احساس کردم چیزی توی بغلم داره تکون میخوره
اون ات بود
داشت به بدنم مشت میزد که ولش کنم
ظاهرا احساس خفگی کرده بود...
منم سریع ولش کردم تا حالش بدتر نشه
ات:د... ددی.... حالا.. حالم... خ.. خوب.... نیست.... م.. میشه... یه.... ل.. لیوان.... آ.. ب... بهم.... بدی؟....
گفتم:جوجه کوچولو، یکم دیگه صبر کن کلی چیزای خوشمزه برات میارم.....
Part15
اون چیز تیز......
اون اصلا شبیه سوزن یا چیزی حتی شبیه سوزن هم نبود....
یکهو احساس کردم دیگه بدنم هیچ قدرتی نداره...
بی جون شده بودم که یهو چشمام سیاهی رفت و بی هوش شدم.....
پایان فلش بک
جونگ هون ویو
دکتر رفت بیرون اتاق و منم رفتم پیشش
دکتر:خیلی بی حال شده بود
خون زیادی از دست داده بود
شما نمیدونین چرا یهو اینطوری شد؟؟
گفتم:نه راستش نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده....
فقط دیشب دیدمش که یهو بیهوش شد....
دکتر:به هر حال خیلی خون از دست داده
باید خیلی مراقبش باشین
تا دو روز اصلا نباید از روی تخت بلند بشه چون هنوز خیلی بدنش سسته
باید گوشت و ماهی زیاد بخوره تا زودتر خوب شه و هر روز هم باید کلی میوه و سبزیجات بخوره.....
دکتر خداحافظی کرد و رفت
دستور دادم تا کلی خوراکی و چیزای مفید برای ات درست کنن
رفتم پیش عروسکم
خوابش برده بود
خیلی کیوت خوابیده بود
تحمل اینکه ببینم تو دست عروسکم سرمه خیلی سخت بود برام
رفتمو عروسکمو بغل کردم و پیشش خوابیدم...
بعد از چند دقیقه ای احساس کردم چیزی توی بغلم داره تکون میخوره
اون ات بود
داشت به بدنم مشت میزد که ولش کنم
ظاهرا احساس خفگی کرده بود...
منم سریع ولش کردم تا حالش بدتر نشه
ات:د... ددی.... حالا.. حالم... خ.. خوب.... نیست.... م.. میشه... یه.... ل.. لیوان.... آ.. ب... بهم.... بدی؟....
گفتم:جوجه کوچولو، یکم دیگه صبر کن کلی چیزای خوشمزه برات میارم.....
۵.۶k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.