پارت ۸۳ Blood moon
پارت ۸۳ Blood moon
جلوی چشمم گرفتم جونگکوک سوتی زدو گفت
کوک: بدو بیا اینجا پسر سگ زشت با صدای کامران به طرفش دویید و جلوی پاش واستاد
جونگکوک هم دستی روی سر اون سگه کشید
منم ازین فرصت استفاده کردم و دوییدم سمت خونه که پارس سگه بلند شد نزدیکشون که رسیدم
اروم اروم داشتم از کنارشون رد میشدم که
جونگکوک دستمو گرف و کشید طرف
خودش با التماس گفتم
ا/ت: تورو خدا ولم کن ،جون من
کوک:بیا بابا بالاخره که چی تو قراره تا اخر عمرت اینجا باشی نمیشه که تا میای بیرون جیغت بره هوا فکر کن من امروز نمیبودم تو میخواستی چیکار کنی؟
با لجبازی سعی داشتم دستمو از دستای قدرتمندش بکشم بیرون
ا/ت:ولم کن خوب بفروشش اینجوری منم راحترم
کوک:عمرا اگه شده تورو بفروشم این و نمیفروشم
از حرفش خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم و سرم و انداختم پایین اونم که فهمید حرف بی ربطی زده گفت
کوک:ببخشید اصلا حواسم نبود چی گفتم حالا بیا به خدا حیوونه بدی نیست خیلیم خوبه بعدم دستی رو سر سگه کشد
کوک:مگه نه بم بم؟ سگه پارسی کرد که جیغ زدم جونگکوک خنده ای کردو دستمو کشیدو رو پاش که قایم بود نشوند سگه دقیقا جلوم بود
چشام و از ترس بستم و سرم و تو سینه جونگکوک قایم کردم
ا/ت:من دارم سکته میکنم تورو خدا بگو بره اونور
کوک:نمیشه باید باهاش دوست بشی
ا/ت:نمیخوام خودم و تو بغلش قایم کرده بودم و میلرزیدم صدای جدیش باعث شد بیشتر بهش بچسبم
کوک:ا/ت چشات و باز کن
تا چشام و باز کردم دیدم سگه کنار پامه از وحشت از هوش رفتم ودیگه هیچی نفهمیدم
با صدای دونفر که بالای سرم پچ پچ میگردن چشام و باز کردم
جلوی چشمم گرفتم جونگکوک سوتی زدو گفت
کوک: بدو بیا اینجا پسر سگ زشت با صدای کامران به طرفش دویید و جلوی پاش واستاد
جونگکوک هم دستی روی سر اون سگه کشید
منم ازین فرصت استفاده کردم و دوییدم سمت خونه که پارس سگه بلند شد نزدیکشون که رسیدم
اروم اروم داشتم از کنارشون رد میشدم که
جونگکوک دستمو گرف و کشید طرف
خودش با التماس گفتم
ا/ت: تورو خدا ولم کن ،جون من
کوک:بیا بابا بالاخره که چی تو قراره تا اخر عمرت اینجا باشی نمیشه که تا میای بیرون جیغت بره هوا فکر کن من امروز نمیبودم تو میخواستی چیکار کنی؟
با لجبازی سعی داشتم دستمو از دستای قدرتمندش بکشم بیرون
ا/ت:ولم کن خوب بفروشش اینجوری منم راحترم
کوک:عمرا اگه شده تورو بفروشم این و نمیفروشم
از حرفش خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم و سرم و انداختم پایین اونم که فهمید حرف بی ربطی زده گفت
کوک:ببخشید اصلا حواسم نبود چی گفتم حالا بیا به خدا حیوونه بدی نیست خیلیم خوبه بعدم دستی رو سر سگه کشد
کوک:مگه نه بم بم؟ سگه پارسی کرد که جیغ زدم جونگکوک خنده ای کردو دستمو کشیدو رو پاش که قایم بود نشوند سگه دقیقا جلوم بود
چشام و از ترس بستم و سرم و تو سینه جونگکوک قایم کردم
ا/ت:من دارم سکته میکنم تورو خدا بگو بره اونور
کوک:نمیشه باید باهاش دوست بشی
ا/ت:نمیخوام خودم و تو بغلش قایم کرده بودم و میلرزیدم صدای جدیش باعث شد بیشتر بهش بچسبم
کوک:ا/ت چشات و باز کن
تا چشام و باز کردم دیدم سگه کنار پامه از وحشت از هوش رفتم ودیگه هیچی نفهمیدم
با صدای دونفر که بالای سرم پچ پچ میگردن چشام و باز کردم
۱۳.۰k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.