وانشات سوکوکو
اشک ریختم و سرم رو بین دست هام گرفتم، زمزمه کردم: متاسفم که فراموشت کردم.
چجوری تونسته بودم چهرهای به اون زیبایی رو فراموش کنم؟
و هرچقدر فکر میکردم یادم نمیاومد.
کی بود اون؟
چرا الان نبود؟
چرا مرده بود؟
کنار مرداب نشسته بودم، گریههام تموم شده بود.
زمزمه کردم: یعنی دیگه نمیایی؟
وقتی با اون بودم، حالم خوب بود.
دیگه بیدلیل از چیزی متنفر نبودم.
دیگه گوشه گیر نبودم و داشت بهم خوش میگذشت.
به قایق کوچیک نگاه کردم.
توی قایق نشستم و تا وسط مرداب پارو زدم.
نور ماه دوباره وسط دریاچه بود، به آب نگاه کردم.
چند ثانیهای به انعکاس صورت لرزان خودم توی آب خیره شدم و بعد رها شدم.
توی آب افتادم و صورتش رو دوباره دیدم. موهاش رو رها کرده بود و چشم هاش میخندید.
دیگه... دیگه یادم نمیاومد چه اتفاقی افتاده، دیگه یادم نبود کی من رو در آغوش گرفت و از آب بیرون آورد.
من بیهوش شده بودم...
با صدای جر و بحث مامان چشم هام رو باز کردم، آستین مامان رو کشیدم و صداش زدم: مامان، دفترم.
اولین چیزی که میخواستم دفترم بود.
با ترس به سمتم برگشت، تلفن رو قطع کرد و من رو در آغوش کشید: چویا عزیزم، میدونی چند روزه بیهوشی؟
سرم رو تکون دادم: دفترم مامان.
دفترم رو بهم داد. نقاشیهای اون سالم بودن.
چجوری تونسته بودم چهرهای به اون زیبایی رو فراموش کنم؟
و هرچقدر فکر میکردم یادم نمیاومد.
کی بود اون؟
چرا الان نبود؟
چرا مرده بود؟
کنار مرداب نشسته بودم، گریههام تموم شده بود.
زمزمه کردم: یعنی دیگه نمیایی؟
وقتی با اون بودم، حالم خوب بود.
دیگه بیدلیل از چیزی متنفر نبودم.
دیگه گوشه گیر نبودم و داشت بهم خوش میگذشت.
به قایق کوچیک نگاه کردم.
توی قایق نشستم و تا وسط مرداب پارو زدم.
نور ماه دوباره وسط دریاچه بود، به آب نگاه کردم.
چند ثانیهای به انعکاس صورت لرزان خودم توی آب خیره شدم و بعد رها شدم.
توی آب افتادم و صورتش رو دوباره دیدم. موهاش رو رها کرده بود و چشم هاش میخندید.
دیگه... دیگه یادم نمیاومد چه اتفاقی افتاده، دیگه یادم نبود کی من رو در آغوش گرفت و از آب بیرون آورد.
من بیهوش شده بودم...
با صدای جر و بحث مامان چشم هام رو باز کردم، آستین مامان رو کشیدم و صداش زدم: مامان، دفترم.
اولین چیزی که میخواستم دفترم بود.
با ترس به سمتم برگشت، تلفن رو قطع کرد و من رو در آغوش کشید: چویا عزیزم، میدونی چند روزه بیهوشی؟
سرم رو تکون دادم: دفترم مامان.
دفترم رو بهم داد. نقاشیهای اون سالم بودن.
۲.۵k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲