هکر قلب (p21)
لات ها:اوه ببین چه دختر خوشگلی نمیخای امشبو پیش ما باشی...(با قهقهه)
می سو: شما دیگه کی هستین برید من چیزی ندارم بهتون بدم...
لات ها؛ ما فقط خودتو میخایم خوشگله ...
(داشتم عقب عقب میرفتم اونا داشتن بهم نزدیک میشدم یهویی یه آقایی اومد با چند تا بادیکارد)
جی هو:تا نکشتمتون برید از اینجا ...
می سو؛(داشتم نکاه میکردم یهویی لات ها از ترس رفتن...
می سو:ممنونم اقا....
جی هو:نه کاری نکردم ...
می سو:بهش لبخند زدم...
جی هو:بیا بریم خونه من...
می سو:اول توی شوک رفتم با مرد غریبه کجا برم)گفتم ..نه ممنون ..
جی هو:نترس پدرت خیلی خوب منو میشناسه....
می سو:چی پدرم...
(یهویی اون وو اومد می سو چیشده خوبی صدمه که ندیدی...
می سو:خوبم ...
اون وو:این اقا کی باشن....
جی هو:احترام حالیت هست بچه....
اون وو:ببخشید حواسم نبود ....ممنون می سو رو نجات دادین...
جی هو:خواهش کاری نکردم تو فکر کنم پسر اقا چا باشی اره...
اون وو:اره شما کی باشین....
(جی هو میخاست حرف بزنه برای اون وو زنک اومد)
اون وو:الو سلام خانم کیم....
سوریون:اون وو از می سو خبر داری گوشیش هم جواب نمیده نگرانش شدم ..
اون وو :اره اینجاس کنارمه.....
همینجوری داشتم بهش نکاه میکردم اون داشت با کوشی حرف میزد)
جی هو:باش دفعه بعد میبینمتون بعدش رفت......
اون وو:این اقا کجا رفت....
می سو:نمیدونم .....باش من میرم...
اون وو :خیر باشه کجا...
می سو:دیگه کجا خونه ...
اون وو:منم میرم اونجا مسیرمون یکیه بیا بریم ...
می سو:نه نمیخاد خودم میتونم برم ...
اون وو :چه کیر دادی تو دختر ...نمیخای به زور ببرمت پس سوار شو ...
می سو:ایش لعنتی...
(به سمت خونه رفتیم)
(جی وون داشت برای جیهون زنک میزد)
جی وون:سلام جیهون….
جیهون:چطوری خوبی….
جی وون:ممنون خوبم از اون وو خبر داری کجاست…
جیهون:اره الان زنک زد میاد خونه ما…
جی وون:اها منم هر چی زنک زدم جواب نمیداد…
جیهون:شاید دستش بند…
جی وون:شاید..باشه فعلا فردا میبینمت…
جیهون:باشه فعلا…..
ویو سوهیون:مامان بابا اومده(کلا ترسیده بود)
مامان:باشه تو برو اتاقت …نمیدونم باز چی خورده میاد خونه رو بهم میریزه….
(اومد کنار مامان نشست مست نبود)
بابا: آنقدر دخترشون رو بزرک کردیم پول چیزی ندادن…
مامان:واقعا الان توی این فکر هستی تو اون دخترمون بود ….
بابا: من که دخترم حسابش نمیکردم الان از اون خانواده پولدار فقط باید زندگی خودمون رو درست کنیم …!
مامان:نه من از اونا چیزی نمیخام….
بابا:ولی من میخام…فردا میریم اونجا….
(بابا رفت خابید)
مامان:الان چطوری فردا بریم پیششون اونا بهم پیشنهاد پول دادن من نگرفتم الان بابات اومده اینو میکه…
سوهیون:نمیدونم فقط امیدوارم همه چیز خوب پیش بره بابا رو اونا هم میشناسن دیگ…
مامان:باشه برو بخاب مدرسه میری فردا….
سوهیون:اهوم شب بخیر ….
ویو رسیدیم خونه))
اون وو:معذرت میخام….
می سو: چرا ….
اون وو:بخاطر همه حرفای بدی که بهت گفتم….
می سو: پوز خند زدم واقعا فکر میکنی با یه معذرت اون حرفات فراموش میشن….
(در حال حرف زدن بودیم یهویی جیهون اومد…
جیهون:اوه پسر بیا داخل…
می سو: من میرم داخل فعلا ….
اون وو یه نگاهی خند…
جیهون:اون وو نمیای داخل….
اون وو :نه میرم خونه…
جیهون:چیزی شده….
اون وو:نه چی چیزی بشه مثلا…
جیهون:هیچی فقط قیافه هر دوداتون بهم ریخته هست..
اون وو:فردا میبینمت….
می سو: شما دیگه کی هستین برید من چیزی ندارم بهتون بدم...
لات ها؛ ما فقط خودتو میخایم خوشگله ...
(داشتم عقب عقب میرفتم اونا داشتن بهم نزدیک میشدم یهویی یه آقایی اومد با چند تا بادیکارد)
جی هو:تا نکشتمتون برید از اینجا ...
می سو؛(داشتم نکاه میکردم یهویی لات ها از ترس رفتن...
می سو:ممنونم اقا....
جی هو:نه کاری نکردم ...
می سو:بهش لبخند زدم...
جی هو:بیا بریم خونه من...
می سو:اول توی شوک رفتم با مرد غریبه کجا برم)گفتم ..نه ممنون ..
جی هو:نترس پدرت خیلی خوب منو میشناسه....
می سو:چی پدرم...
(یهویی اون وو اومد می سو چیشده خوبی صدمه که ندیدی...
می سو:خوبم ...
اون وو:این اقا کی باشن....
جی هو:احترام حالیت هست بچه....
اون وو:ببخشید حواسم نبود ....ممنون می سو رو نجات دادین...
جی هو:خواهش کاری نکردم تو فکر کنم پسر اقا چا باشی اره...
اون وو:اره شما کی باشین....
(جی هو میخاست حرف بزنه برای اون وو زنک اومد)
اون وو:الو سلام خانم کیم....
سوریون:اون وو از می سو خبر داری گوشیش هم جواب نمیده نگرانش شدم ..
اون وو :اره اینجاس کنارمه.....
همینجوری داشتم بهش نکاه میکردم اون داشت با کوشی حرف میزد)
جی هو:باش دفعه بعد میبینمتون بعدش رفت......
اون وو:این اقا کجا رفت....
می سو:نمیدونم .....باش من میرم...
اون وو :خیر باشه کجا...
می سو:دیگه کجا خونه ...
اون وو:منم میرم اونجا مسیرمون یکیه بیا بریم ...
می سو:نه نمیخاد خودم میتونم برم ...
اون وو :چه کیر دادی تو دختر ...نمیخای به زور ببرمت پس سوار شو ...
می سو:ایش لعنتی...
(به سمت خونه رفتیم)
(جی وون داشت برای جیهون زنک میزد)
جی وون:سلام جیهون….
جیهون:چطوری خوبی….
جی وون:ممنون خوبم از اون وو خبر داری کجاست…
جیهون:اره الان زنک زد میاد خونه ما…
جی وون:اها منم هر چی زنک زدم جواب نمیداد…
جیهون:شاید دستش بند…
جی وون:شاید..باشه فعلا فردا میبینمت…
جیهون:باشه فعلا…..
ویو سوهیون:مامان بابا اومده(کلا ترسیده بود)
مامان:باشه تو برو اتاقت …نمیدونم باز چی خورده میاد خونه رو بهم میریزه….
(اومد کنار مامان نشست مست نبود)
بابا: آنقدر دخترشون رو بزرک کردیم پول چیزی ندادن…
مامان:واقعا الان توی این فکر هستی تو اون دخترمون بود ….
بابا: من که دخترم حسابش نمیکردم الان از اون خانواده پولدار فقط باید زندگی خودمون رو درست کنیم …!
مامان:نه من از اونا چیزی نمیخام….
بابا:ولی من میخام…فردا میریم اونجا….
(بابا رفت خابید)
مامان:الان چطوری فردا بریم پیششون اونا بهم پیشنهاد پول دادن من نگرفتم الان بابات اومده اینو میکه…
سوهیون:نمیدونم فقط امیدوارم همه چیز خوب پیش بره بابا رو اونا هم میشناسن دیگ…
مامان:باشه برو بخاب مدرسه میری فردا….
سوهیون:اهوم شب بخیر ….
ویو رسیدیم خونه))
اون وو:معذرت میخام….
می سو: چرا ….
اون وو:بخاطر همه حرفای بدی که بهت گفتم….
می سو: پوز خند زدم واقعا فکر میکنی با یه معذرت اون حرفات فراموش میشن….
(در حال حرف زدن بودیم یهویی جیهون اومد…
جیهون:اوه پسر بیا داخل…
می سو: من میرم داخل فعلا ….
اون وو یه نگاهی خند…
جیهون:اون وو نمیای داخل….
اون وو :نه میرم خونه…
جیهون:چیزی شده….
اون وو:نه چی چیزی بشه مثلا…
جیهون:هیچی فقط قیافه هر دوداتون بهم ریخته هست..
اون وو:فردا میبینمت….
۲۷۴
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.