✨🦋✨
✨🦋✨
{عشقم بادیگارده}
[part5]
ویو لینا
از خوشحالی داشتم بال در می آوردم که بدونه اینکه بدونم چه مار دادم می کنم پریدم بغلش
ویو لوکاس
یهو پرید بغلم خیلی شوکه شده بودم
امم ببخشید
- نظرت چیه بریم پیش برادرت
عالیههه
- ولی خب بهتر هیچی نگی که سوپرایزش خراب شه
باشه
باهم رفتیم طبقه پایین
خب من میرم کمک انجوما
× لوکاس چی بهش گفتی ؟
- اممم همون لحظه ای که انجوما ماجرا رو گفت یه کیک سفارش دادم رفتم بالا و بهش گفتم که قراره سوپرایزش کنی
× اخیششش خوب شد تورو برای بادیگارد انتخاب کردم آوردم خونه
داداشش به لارا زنگ زدم که بیاد اینجا شام بخوره مشکلی که نیست
× نه اتفاقا خوب کردی
- لارا کیه
× آها لارا دوست صمیمیشه و گهگاهی باهم میرن بیرون حتی بیرون هم نباید تنهاش بذاری
- آها باشه
(صدای زنگ در اومد)
[یه یاد آوری براتون بکنم نشونه ی لینا نشونه ی لوکاس- نشونه ی لئو × نشونه ی لارا هم ٪]
٪ سلااام
سلام لارا خوب کردی اومدی
٪ مگه میشه تولد تو باشه من کنارت نباشم
ولی داداشم یادش رفته
٪ چییییی؟لئووووووو(با داد)
وایساااا
٪ ایـ این کـ کیه کنارت لئو
× اولا سلام منم از دیدنت خوشحال شدم دوما این به درخت میگن ایشون بادیگارد جدید لینا عه
٪ آها
- لوکاس هستم
٪ خوشبختم
- همچنین
بیاید بشینیم
٪ لئو چطور جرعت کردی که تولد تنها خواهرت رو یادت بره من حتی امروز بهت پیام داده بودم یاد آوری کنم.
× واقعا بزار ببینم ... راس میگی
٪ آها راستی آبجو آوردم بخوریم
∆پرش زمانی به بعد از غذا و جشن تولد ∆
(رفتن توی فرود گاه)
ویو لینا
خیلی ناراحت بودم از اینکه میخواد منو تنها بزاره
خیلی بد جنسییی
× من هم نمیخوام تنهات بزارم ولی خب کارم گیره
٪ اییییشششش شما هم عین این نچسبا میمونین این همه وابسته به همین اگه یکیتون ازدواج کنه میخواد چه کار کنه؟(ن: راس میگه خب لارا هم)
لئو رو بغل کردم و رفت
× لوکاس لینا رو سپردم بهت
- هواسم بهش هست
و...
#ادامه_دارد...
{عشقم بادیگارده}
[part5]
ویو لینا
از خوشحالی داشتم بال در می آوردم که بدونه اینکه بدونم چه مار دادم می کنم پریدم بغلش
ویو لوکاس
یهو پرید بغلم خیلی شوکه شده بودم
امم ببخشید
- نظرت چیه بریم پیش برادرت
عالیههه
- ولی خب بهتر هیچی نگی که سوپرایزش خراب شه
باشه
باهم رفتیم طبقه پایین
خب من میرم کمک انجوما
× لوکاس چی بهش گفتی ؟
- اممم همون لحظه ای که انجوما ماجرا رو گفت یه کیک سفارش دادم رفتم بالا و بهش گفتم که قراره سوپرایزش کنی
× اخیششش خوب شد تورو برای بادیگارد انتخاب کردم آوردم خونه
داداشش به لارا زنگ زدم که بیاد اینجا شام بخوره مشکلی که نیست
× نه اتفاقا خوب کردی
- لارا کیه
× آها لارا دوست صمیمیشه و گهگاهی باهم میرن بیرون حتی بیرون هم نباید تنهاش بذاری
- آها باشه
(صدای زنگ در اومد)
[یه یاد آوری براتون بکنم نشونه ی لینا نشونه ی لوکاس- نشونه ی لئو × نشونه ی لارا هم ٪]
٪ سلااام
سلام لارا خوب کردی اومدی
٪ مگه میشه تولد تو باشه من کنارت نباشم
ولی داداشم یادش رفته
٪ چییییی؟لئووووووو(با داد)
وایساااا
٪ ایـ این کـ کیه کنارت لئو
× اولا سلام منم از دیدنت خوشحال شدم دوما این به درخت میگن ایشون بادیگارد جدید لینا عه
٪ آها
- لوکاس هستم
٪ خوشبختم
- همچنین
بیاید بشینیم
٪ لئو چطور جرعت کردی که تولد تنها خواهرت رو یادت بره من حتی امروز بهت پیام داده بودم یاد آوری کنم.
× واقعا بزار ببینم ... راس میگی
٪ آها راستی آبجو آوردم بخوریم
∆پرش زمانی به بعد از غذا و جشن تولد ∆
(رفتن توی فرود گاه)
ویو لینا
خیلی ناراحت بودم از اینکه میخواد منو تنها بزاره
خیلی بد جنسییی
× من هم نمیخوام تنهات بزارم ولی خب کارم گیره
٪ اییییشششش شما هم عین این نچسبا میمونین این همه وابسته به همین اگه یکیتون ازدواج کنه میخواد چه کار کنه؟(ن: راس میگه خب لارا هم)
لئو رو بغل کردم و رفت
× لوکاس لینا رو سپردم بهت
- هواسم بهش هست
و...
#ادامه_دارد...
۱.۰k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.