خوناشام من 🍷🖤
خوناشام من 🍷🖤
پارت چهارم
جونکوک:(ات از اتاق اومد بیرون) چه عجب😒
ات: اقا اخلاقیان امشب باید تو اتاق تو بخوابم
جونکوک: چییییییییییییییییی
پدر کوک:( از اتاق داد میزنه) چتههه تو دوباره
ات: نمیخواد تو اتاقش بخوابم امشب
پدر کوک: مگه دست توعه قبل اینکه تو به دنیا بیای اون اتاق مال من بود ه
جونکوک: حالا که ما منه
ات: مثل بچه 5 ساله هستی نترس من لولو نیستم 😂💔
پدر کوک: پسر عزیزم قربونت بشم من ☺️
جونکوک: اوف باش😩
ات: راستی من با دوستام اومدم نگرانم میشن
پدر کوک: حالا مشکل جونکوک حل کردم این اضافه شود خدااااااااااااااااا😭
ات: باشه باشه بهشون زنگ میزنم 😅
پدر کوک: چیزی از موضوع ما و این قلمره اصلن نگو
ات: چشم
☆مکالمه یونا و ات ☆
یونا: کدومممم گوری رفتییییبیی؟؟ میدونی چقد نگران شودیم حیوانننننن کجایییییی؟ حالت خوب؟(با داد)
ات: نفس بگیر دخترر
یونا: کجایی (با عصبانیت شدید)
ات: من چیزه چیزه یه چادر زدم وسط جنگل گفتم امشب اینجا بخوابم ستاره پیداس قشنگه
یونا: شتر مرغ اگه حیونی بیاد بهت حمله کنه چی
ات: نه چیزی نمیشه نگران نباش مادر بزرگ
یونا: عمته بگو دقیقن کجاس منم بیام پیشت
ات: صدات نمیاد چی
یونا: بگو دقیقن کجاسسسسس منم بیاممممم پیشتتت
ات: صدا نمیاد ها چی (تلفن قطع کرد) خوب تموم شود
جونکوک:(با تعجب زیاد داره نگاه میکنه) برگام
پدر کوک: یاد بگیر
جونکوک: عجب
پدر کوک: برید بخوابید دیگه شب خوش
ات: من رو تخت میخوابم تو رو مبل
جونکوک: عه امر دیگه نیست
ات: نه
جونکوک: پرو خانم جدی تو از من نمیترسی که کاری بکنم
ات: تو از این جرعت ها نداری😂
جونکوک:(میچسبونه ات به دیوار با چشمای خمار نگاش میکنه) چی گفتی
ات: 😳 غلظ کردم
جونکوک: 😏 حالا درست شود بار اخرت باشه به من میگی جرعت کاری ندارم ( از ات دور میشه)
ات:( سری میره تو تخت قایم میشه زیر پتو)
جونکوک: 😅 برقا خاموش میکنه میره رو مبل بخوابه
ات: وایییی داشتم از خجالت آب میشودم ( تو ذهنش اینو میگه)
پارت چهارم
جونکوک:(ات از اتاق اومد بیرون) چه عجب😒
ات: اقا اخلاقیان امشب باید تو اتاق تو بخوابم
جونکوک: چییییییییییییییییی
پدر کوک:( از اتاق داد میزنه) چتههه تو دوباره
ات: نمیخواد تو اتاقش بخوابم امشب
پدر کوک: مگه دست توعه قبل اینکه تو به دنیا بیای اون اتاق مال من بود ه
جونکوک: حالا که ما منه
ات: مثل بچه 5 ساله هستی نترس من لولو نیستم 😂💔
پدر کوک: پسر عزیزم قربونت بشم من ☺️
جونکوک: اوف باش😩
ات: راستی من با دوستام اومدم نگرانم میشن
پدر کوک: حالا مشکل جونکوک حل کردم این اضافه شود خدااااااااااااااااا😭
ات: باشه باشه بهشون زنگ میزنم 😅
پدر کوک: چیزی از موضوع ما و این قلمره اصلن نگو
ات: چشم
☆مکالمه یونا و ات ☆
یونا: کدومممم گوری رفتییییبیی؟؟ میدونی چقد نگران شودیم حیوانننننن کجایییییی؟ حالت خوب؟(با داد)
ات: نفس بگیر دخترر
یونا: کجایی (با عصبانیت شدید)
ات: من چیزه چیزه یه چادر زدم وسط جنگل گفتم امشب اینجا بخوابم ستاره پیداس قشنگه
یونا: شتر مرغ اگه حیونی بیاد بهت حمله کنه چی
ات: نه چیزی نمیشه نگران نباش مادر بزرگ
یونا: عمته بگو دقیقن کجاس منم بیام پیشت
ات: صدات نمیاد چی
یونا: بگو دقیقن کجاسسسسس منم بیاممممم پیشتتت
ات: صدا نمیاد ها چی (تلفن قطع کرد) خوب تموم شود
جونکوک:(با تعجب زیاد داره نگاه میکنه) برگام
پدر کوک: یاد بگیر
جونکوک: عجب
پدر کوک: برید بخوابید دیگه شب خوش
ات: من رو تخت میخوابم تو رو مبل
جونکوک: عه امر دیگه نیست
ات: نه
جونکوک: پرو خانم جدی تو از من نمیترسی که کاری بکنم
ات: تو از این جرعت ها نداری😂
جونکوک:(میچسبونه ات به دیوار با چشمای خمار نگاش میکنه) چی گفتی
ات: 😳 غلظ کردم
جونکوک: 😏 حالا درست شود بار اخرت باشه به من میگی جرعت کاری ندارم ( از ات دور میشه)
ات:( سری میره تو تخت قایم میشه زیر پتو)
جونکوک: 😅 برقا خاموش میکنه میره رو مبل بخوابه
ات: وایییی داشتم از خجالت آب میشودم ( تو ذهنش اینو میگه)
۵.۱k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.