هفت دنیا زندگی
هفت دنیا زندگی
پارت ۶
بی قرار منتظر بهوش اومدن همسرش بود روی تخت کنارش نشسته بود و یکی از دستای هیونا رو گرفته بود و آن دست دیگرش هم نوازش وار روی صورت همسرش بی وقفه می چرخید
یک روز گذشت ولی چشماش باز نشد
دو روز گذشت ولی چشماش باز نشد
نگرانی تمام وجودش رو فرا گرفته بود و مدام تکرار میکرد
چرا بهشون نمیاد؟ چه اتفاقی افتاده؟ نکنه بلایی سرش بیاد؟
همه طبیب ها رو به صف کرده بود یکی یکی احازه ورود میاد تا مشکل رو پیدا کنن ولی هیچ کس نمیدونست چه اتفاقی افتاده
عصبی شده بود حداقل ۲٠٠پزشک تا به الان همسرش رو معاینه کرده بودن ولی بدون نتیجه
به وقفه با خودش کلنجار میرفت و عصبی بود دور خودش میچرخید و استرس تمام وجودش رو در بر گرفته بود
حتی اگه کوچیکترین ضره ای به همسرش آسیب وارد شه قلبش به درد می اومد
در همون هنگام فیلیکس داشت به این فکر میکرد که این گند کاریش رو چطوری جمع کنه
اون باید در نظر میگرفت که هیونا بارداره و اگه بخواد روحش با یه همزاد دیگه جابه جا بشه به این مشکل بر میخوره چونکه دو روح در بدن هیونا وجود داشت (این جا داره در مورد هیونا نامجون حرف میزنه نه هیونا اصلی) الان روح اون بچه یه از بین رفته و این ظربه بدی به بدن مادر وارد کردع به طوری که مادر روحش در عذابه و از بدن خارج شده به این خواطر هیونا بیهوشه و بیدار نمیشه
فقط یه نفر میتونه همه چیز رو درست کنه
فیلیکس بدون در نظر گرفتن اینکه قراره چه بلایی سرش بیاد پیش پدرش رفت
اگه پدرش میفهمید چه اشتباهی انجام داده قطعا تنبیه سختی براش در نظر میگرفت ولی حل مشکل براش از همه چیز مهم تر بود
پارت ۶
بی قرار منتظر بهوش اومدن همسرش بود روی تخت کنارش نشسته بود و یکی از دستای هیونا رو گرفته بود و آن دست دیگرش هم نوازش وار روی صورت همسرش بی وقفه می چرخید
یک روز گذشت ولی چشماش باز نشد
دو روز گذشت ولی چشماش باز نشد
نگرانی تمام وجودش رو فرا گرفته بود و مدام تکرار میکرد
چرا بهشون نمیاد؟ چه اتفاقی افتاده؟ نکنه بلایی سرش بیاد؟
همه طبیب ها رو به صف کرده بود یکی یکی احازه ورود میاد تا مشکل رو پیدا کنن ولی هیچ کس نمیدونست چه اتفاقی افتاده
عصبی شده بود حداقل ۲٠٠پزشک تا به الان همسرش رو معاینه کرده بودن ولی بدون نتیجه
به وقفه با خودش کلنجار میرفت و عصبی بود دور خودش میچرخید و استرس تمام وجودش رو در بر گرفته بود
حتی اگه کوچیکترین ضره ای به همسرش آسیب وارد شه قلبش به درد می اومد
در همون هنگام فیلیکس داشت به این فکر میکرد که این گند کاریش رو چطوری جمع کنه
اون باید در نظر میگرفت که هیونا بارداره و اگه بخواد روحش با یه همزاد دیگه جابه جا بشه به این مشکل بر میخوره چونکه دو روح در بدن هیونا وجود داشت (این جا داره در مورد هیونا نامجون حرف میزنه نه هیونا اصلی) الان روح اون بچه یه از بین رفته و این ظربه بدی به بدن مادر وارد کردع به طوری که مادر روحش در عذابه و از بدن خارج شده به این خواطر هیونا بیهوشه و بیدار نمیشه
فقط یه نفر میتونه همه چیز رو درست کنه
فیلیکس بدون در نظر گرفتن اینکه قراره چه بلایی سرش بیاد پیش پدرش رفت
اگه پدرش میفهمید چه اشتباهی انجام داده قطعا تنبیه سختی براش در نظر میگرفت ولی حل مشکل براش از همه چیز مهم تر بود
۶.۷k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.