/ Turn hate into love / p.20 /
تهیونگ: چیزی نیس تو راه اینجوری شد.
کوله پشتیمو باز کردم و از توش چند تا چیز برداشتم. پاچه شلوارشو زدم بالا و رو زخمشو زدعفونی کردم. بعدشم دورش باند بستم.
ا.ت: اگه درد داشتی بگو بهت قرص بدم.
تهیونگ : متشکرم بانو ( با خنده )
ا.ت: صد بار گفتم بهم نگو بانو باز هی بگو. بیا بریم پیش بقیه گشنمههه.
تهیونگ: باشه بابا بریم تا منو نخوردی.
رفتیم پیش بقیه. نشستیم و صبحونه خوردیم. قرار شد چند تا عکس بگیریم و بریم پایین ناهار بخوریم. به تهیونگ گفتم بریم از بین اون گلا ازم عکس بگیره. رفتیم اونجا چند تا عکس تکی ازم گرفت، به اجبارش دوتا عکس دونفره هم گرفتیم. داشتیم آروم قدم میزدیم. از چند تا صخره رد شدیم دیدم میسو و دوهیون نشستن اونجا. نزدیک تر که شدیم دیدم دارن همو میبوسن.
ا.ت: خاک بر سرم اینجا مناسب نیست از اونور بریم.
تهیونگ: چیشده حسودیت شد به میسو؟ تو هم میخوای تجربه کنی؟
ا.ت: نه خیر اصن من میرم.
چند قدم دور شدم. یهو تهیونگ بدو بدو اومد سمتم دستمو کشید. روم رو اینور کردم بلافاصه لباشو رو گذاشت رو لبام. وحشیانه لبامو مک میزد و منم باهاش همکاری کردم. بعد از چند مین ازم جدا شد. هردوتامون نفس نفس میزدیم.
تهیونگ: اوه بلاخرهههه انجامش دادممم. خیلی جلوی خودمو گرفتما ببخشید.
ا.ت: اشکالی نداره..... خب.... غافلگیر شدم
تهیونگ: یعنی دیگه الان دوست دخترم شدی مگه نه ( با خوشحالی )
ا.ت: فکر کنم...آره... بهتره دیگه بریم پیش بقیه.
رفتیم پیش بچه ها. با کوله هامون آروم برگشتیم پایین و ناهار خوردیم. تقریبا ساعت پنج بود. قرار شد ساعت شیش راه بیفتیم. بقیه داشتن بازی میکردن منم وسایلا رو گذاشتم تو ماشین. دیدم تهیونگ نشسته زیر درخت. رفتم پیشش و نشستم کنارش.
ا.ت: زانوت بهتره؟ درد که نداری؟
تهیونگ: نگرانم شدی؟
ا.ت: مگه نگفتی دوست دخترتم، باید نگرانت بشم دیگه.
تهیونگ: ووو چه دوست دختر خوبی دارم من که نگرانم میشه.( با خنده )
ا.ت: تا حالا بهت نگفتم ولی... دوستت دارم..
تهیونگ یه جوری شد انگار از حرفم رفت تو شک.
ا.ت: چیشد مگه تو دوسم نداری؟ اگه نداری پاشم برم.
ببخشید دیر شد سرم یخورده شلوغ بود 🤤🥲
کوله پشتیمو باز کردم و از توش چند تا چیز برداشتم. پاچه شلوارشو زدم بالا و رو زخمشو زدعفونی کردم. بعدشم دورش باند بستم.
ا.ت: اگه درد داشتی بگو بهت قرص بدم.
تهیونگ : متشکرم بانو ( با خنده )
ا.ت: صد بار گفتم بهم نگو بانو باز هی بگو. بیا بریم پیش بقیه گشنمههه.
تهیونگ: باشه بابا بریم تا منو نخوردی.
رفتیم پیش بقیه. نشستیم و صبحونه خوردیم. قرار شد چند تا عکس بگیریم و بریم پایین ناهار بخوریم. به تهیونگ گفتم بریم از بین اون گلا ازم عکس بگیره. رفتیم اونجا چند تا عکس تکی ازم گرفت، به اجبارش دوتا عکس دونفره هم گرفتیم. داشتیم آروم قدم میزدیم. از چند تا صخره رد شدیم دیدم میسو و دوهیون نشستن اونجا. نزدیک تر که شدیم دیدم دارن همو میبوسن.
ا.ت: خاک بر سرم اینجا مناسب نیست از اونور بریم.
تهیونگ: چیشده حسودیت شد به میسو؟ تو هم میخوای تجربه کنی؟
ا.ت: نه خیر اصن من میرم.
چند قدم دور شدم. یهو تهیونگ بدو بدو اومد سمتم دستمو کشید. روم رو اینور کردم بلافاصه لباشو رو گذاشت رو لبام. وحشیانه لبامو مک میزد و منم باهاش همکاری کردم. بعد از چند مین ازم جدا شد. هردوتامون نفس نفس میزدیم.
تهیونگ: اوه بلاخرهههه انجامش دادممم. خیلی جلوی خودمو گرفتما ببخشید.
ا.ت: اشکالی نداره..... خب.... غافلگیر شدم
تهیونگ: یعنی دیگه الان دوست دخترم شدی مگه نه ( با خوشحالی )
ا.ت: فکر کنم...آره... بهتره دیگه بریم پیش بقیه.
رفتیم پیش بچه ها. با کوله هامون آروم برگشتیم پایین و ناهار خوردیم. تقریبا ساعت پنج بود. قرار شد ساعت شیش راه بیفتیم. بقیه داشتن بازی میکردن منم وسایلا رو گذاشتم تو ماشین. دیدم تهیونگ نشسته زیر درخت. رفتم پیشش و نشستم کنارش.
ا.ت: زانوت بهتره؟ درد که نداری؟
تهیونگ: نگرانم شدی؟
ا.ت: مگه نگفتی دوست دخترتم، باید نگرانت بشم دیگه.
تهیونگ: ووو چه دوست دختر خوبی دارم من که نگرانم میشه.( با خنده )
ا.ت: تا حالا بهت نگفتم ولی... دوستت دارم..
تهیونگ یه جوری شد انگار از حرفم رفت تو شک.
ا.ت: چیشد مگه تو دوسم نداری؟ اگه نداری پاشم برم.
ببخشید دیر شد سرم یخورده شلوغ بود 🤤🥲
۱.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.