لعنت به پسرای از خود راضی«پارت۱»
خب بچه ها رمان جدید،اگر مایل ب پارت بعد بودید لایک کنید تا بشه۱۰لایک و پارت بعدی:)ا/ت هم در اسلاید دو تشریف دارن🗿🤝
______از زبان سانزو هاروچیرو
ی روز خییلی عادی داشتم برای خودم تو خیابون های توکیو ول میچرخیدم،که یهو صدای دعوا شنیدم،بنظر باحال میومد پس نزدیک صدا شدم،،، از ی خیابون باریک میومد،معلومه دیگه همیشه دعوا ها همینه،مثل اینکه ی باند دور ی نفر رو گرفته بودن و داشتن میزدنش ،ب هر حال حوصله کمک کردن های الکی رو نداشتم،قدم اول رو برداشتم که برم دیدم مثل اینکه کسی رو که دورش گرفتن ی دختر بوده،از صدا ها متوجه شدم.
رفتم نزدیک تا ببینم چ خبره.
سانزو:هوی....چه غلطی میکنین.
که یهو دیدم یکی یکی افراد باند دارن کتک میخورن.تعجب کردم.تقریبا ۱۵نفرشون رو زمین گیر کرد.اون ی دختر بود.ی شلوار جین پوشیده بود و ی پیرهن پسرونه.کفش اسپرت و موهاش رو دم اسبی بالا بسته بود.قیافش پوکر بود و چشماش بی احساس،با تنفر داشت ب افراد رو زمین نگاه میکرد.دستش هنوز مشت و خونی بود،ی لیس زد ب خون های رو دستش و اونا رو پاک کرد..
___:تچ...چی باعث شده پیش خودتون فکر کنید من ضعیفم؟حالم از پسرای از خود راضی ب هم میخوره.
یهو نگاه سردش ب من خورد.
__:هوم؟....همونطور ک توقع میرفت ی از خود راضی پیدا شده تا کمکت کنه.
میخاست راهشو بگیره و بره ک دستمو گذاشتم ب دیوار و مانع رفتنش شدم.قیافه بی احساسش کمی رنگ خشم گرفت.
__:هوی عوضی اگر بدن نازنینتو دوست داری فقد سه شماره وقت داری از سر راهم بری کنار....یک....دو.....
______از زبان سانزو هاروچیرو
ی روز خییلی عادی داشتم برای خودم تو خیابون های توکیو ول میچرخیدم،که یهو صدای دعوا شنیدم،بنظر باحال میومد پس نزدیک صدا شدم،،، از ی خیابون باریک میومد،معلومه دیگه همیشه دعوا ها همینه،مثل اینکه ی باند دور ی نفر رو گرفته بودن و داشتن میزدنش ،ب هر حال حوصله کمک کردن های الکی رو نداشتم،قدم اول رو برداشتم که برم دیدم مثل اینکه کسی رو که دورش گرفتن ی دختر بوده،از صدا ها متوجه شدم.
رفتم نزدیک تا ببینم چ خبره.
سانزو:هوی....چه غلطی میکنین.
که یهو دیدم یکی یکی افراد باند دارن کتک میخورن.تعجب کردم.تقریبا ۱۵نفرشون رو زمین گیر کرد.اون ی دختر بود.ی شلوار جین پوشیده بود و ی پیرهن پسرونه.کفش اسپرت و موهاش رو دم اسبی بالا بسته بود.قیافش پوکر بود و چشماش بی احساس،با تنفر داشت ب افراد رو زمین نگاه میکرد.دستش هنوز مشت و خونی بود،ی لیس زد ب خون های رو دستش و اونا رو پاک کرد..
___:تچ...چی باعث شده پیش خودتون فکر کنید من ضعیفم؟حالم از پسرای از خود راضی ب هم میخوره.
یهو نگاه سردش ب من خورد.
__:هوم؟....همونطور ک توقع میرفت ی از خود راضی پیدا شده تا کمکت کنه.
میخاست راهشو بگیره و بره ک دستمو گذاشتم ب دیوار و مانع رفتنش شدم.قیافه بی احساسش کمی رنگ خشم گرفت.
__:هوی عوضی اگر بدن نازنینتو دوست داری فقد سه شماره وقت داری از سر راهم بری کنار....یک....دو.....
۵.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.