سرگیجه
پارت:۱
علامت ا'ت
نشتم روی نیمکت بعد چند مین معلم وقت استراحت داد وقتی معلم رفت بچه ها اومدن سر میزم چیزای عجیبی میگفتن
یکی از اونا:میگن هر دختری کنار هیونجین میشینه بعد چند وقت غیب میشه
یه نفر دیگه:حتی میگن اثر انگشت هیونجین رو روی چاق*ویی که به یکی از دخترا زده شده بود
یونا علامتش*
*بچه ها نترسونیدش،من یونا هستم
از آشنایی باهات خوشبختم
*زیاد به اونا اهمیت نده
باشه
*فقط مراقب خودت باش نزار هیونجین سر کلاس حوصلش سر بره مگرنه بهت کرم میریزه
تو از کجا میدونی؟
*(رون پاشو نشونم داد یه زخم روش بود که تقریبا خوب شده بود)من یه مدت بقل دستیش بودم خواست اذیتم کنه منم نذاشتم اونم این بلا رو سرم اورد
معلم برگشت
معلم:خوب بچه ها برید سر جاهاتون
تقریبا یک ساعت و نیم گذشت که کلاس تموم شد
رفتم خونه دوش گرفتم و خوابیدم
چشامو باز کردم ساعت۶عصر بود بلند شدمو رفتم درس خوندم بعد رفتم تو گوشی بعد چند مین با خودم گفتم مُردم گشنگی مُردم تنهایی هیچ کس نیست منم با یه خونه ی قدیمی رفتم یه چیزی خوردم و خوابیدم
*صبح*
تو راه مدرسه تو فکر حرفایی بودم که یونا بهم زد میخواستم ببینم این پسر کیه
رسیدم به مدرسه در کلاس رو باز کردم رفتم نشستم رو نیمکتم بعد یه مدتی معلم اومد درس رو شروع کرد با خودم گفتم فکر کنم امروزم نمیاد زمزمه کردم هیونجین...هی..یون..جین
که یهو در کلاس باز شد(علامت هیونجین-)
معلم:سلام هیونجین چرا دیر اومدی
این هیونجین بود؟یا یه فرشته؟
-به شما ربطی نداره
معلم:باشه برو بشین امروز یه بقل دستی جدید داری
بدون حرفی اومد کنارم نشست معلم داشت درس میداد که هیونجین با خودش در حد زمزمه گفت حوصلم سر رفت
حواسم به معلم بود که یهو دست یه نفرو رو پاهام حس کردم فهمیدم هیونجینه خودمو کشیدم اونور که اومد خودشو چسبوند بهم کنار میز ما دیوار بود منو گیر انداخت که یهو معلم وقت استراحت داد معلم رفت و هیونجین به بقیه گفت برن بیرون و همه رفتن برام عجیب بود خواستم برم که........
شرایت پارت بعدی هم هیچ
علامت ا'ت
نشتم روی نیمکت بعد چند مین معلم وقت استراحت داد وقتی معلم رفت بچه ها اومدن سر میزم چیزای عجیبی میگفتن
یکی از اونا:میگن هر دختری کنار هیونجین میشینه بعد چند وقت غیب میشه
یه نفر دیگه:حتی میگن اثر انگشت هیونجین رو روی چاق*ویی که به یکی از دخترا زده شده بود
یونا علامتش*
*بچه ها نترسونیدش،من یونا هستم
از آشنایی باهات خوشبختم
*زیاد به اونا اهمیت نده
باشه
*فقط مراقب خودت باش نزار هیونجین سر کلاس حوصلش سر بره مگرنه بهت کرم میریزه
تو از کجا میدونی؟
*(رون پاشو نشونم داد یه زخم روش بود که تقریبا خوب شده بود)من یه مدت بقل دستیش بودم خواست اذیتم کنه منم نذاشتم اونم این بلا رو سرم اورد
معلم برگشت
معلم:خوب بچه ها برید سر جاهاتون
تقریبا یک ساعت و نیم گذشت که کلاس تموم شد
رفتم خونه دوش گرفتم و خوابیدم
چشامو باز کردم ساعت۶عصر بود بلند شدمو رفتم درس خوندم بعد رفتم تو گوشی بعد چند مین با خودم گفتم مُردم گشنگی مُردم تنهایی هیچ کس نیست منم با یه خونه ی قدیمی رفتم یه چیزی خوردم و خوابیدم
*صبح*
تو راه مدرسه تو فکر حرفایی بودم که یونا بهم زد میخواستم ببینم این پسر کیه
رسیدم به مدرسه در کلاس رو باز کردم رفتم نشستم رو نیمکتم بعد یه مدتی معلم اومد درس رو شروع کرد با خودم گفتم فکر کنم امروزم نمیاد زمزمه کردم هیونجین...هی..یون..جین
که یهو در کلاس باز شد(علامت هیونجین-)
معلم:سلام هیونجین چرا دیر اومدی
این هیونجین بود؟یا یه فرشته؟
-به شما ربطی نداره
معلم:باشه برو بشین امروز یه بقل دستی جدید داری
بدون حرفی اومد کنارم نشست معلم داشت درس میداد که هیونجین با خودش در حد زمزمه گفت حوصلم سر رفت
حواسم به معلم بود که یهو دست یه نفرو رو پاهام حس کردم فهمیدم هیونجینه خودمو کشیدم اونور که اومد خودشو چسبوند بهم کنار میز ما دیوار بود منو گیر انداخت که یهو معلم وقت استراحت داد معلم رفت و هیونجین به بقیه گفت برن بیرون و همه رفتن برام عجیب بود خواستم برم که........
شرایت پارت بعدی هم هیچ
۳۵۴
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.