پارت ۲۵ ازدواج اجباری
پارت ۲۵ ازدواج اجباری
_ سلام بر همه
پدرت. کاوان عاشقته
_ میمردی دو دقیقه خفه شی
پدرت. جواب منو بده .داد.
_ عاشقم بود
مادرت. دخترم چرا همچین چیزی رو به ما نگفتی
_ بیا الان گفته ببین دارین چیکار میکنین
× تو عاشق راه رفت روی عصاب منی
_ تو دهنتو ببند فعلاً با تو کار دارم
× مثلا میخوای چیکار کنی
_ داخل محضر طلاق میبینمت
مادرش. چی میگی دخترم
پدرش. این امکان ندار
_ چرا نه چرا نشه چرا باید با کسی زندگی کنم که حتی بهم اعتماد ندار
پدرت. دهنتو ببند
_ خسته نشودی انقدر باهام بد صحبت کردی
مادرت. هیونجین خواهرتو ببر اتاقش
& ا/ت بیا بریم
_ نه ولم کن
× تو چرا عاشق لج کردی
_ تو دهنتو ببند .داد.
پدرت. خفه شو .داد.
_ دیگه خسته شدم واقعا دیگه نمیکشم چرا باید همچین زندگی گوهی داشته باشم
وقتی بچه های مردم رو میبینم که کنار باباشون خوشن واقعا حسودی میکنم محبت پدر رو نمیتونم با پول بخرم چرا باید داخل سن ۱۷ سالگی با اجبار ازدواج کنم چرا نتونم زندگی کنم چرا چرا نمیتونم
چرا نمیتونم یه لحظه فکر خاطراتتو نکنم چرا باید من داخل این زندگی فقط باید کوتاه بیام .داد وگریه.
مادرت. دخترم .گریه.
ادمینتون: ا/ت رفت اتاقش و همه پایین داخل فکر اینکه ا/ت چقدر سختی کشیده بودن و بابای ا/ت خیلی ناراحت بود
پدرش. داداش چرا با ا/ت این رفتارو میکنی
پدرت. تو شروع نکن
مادرت. همش تقصیر توع بچم دیگه تو این سن نمیتونه هیچی رو فراموش کنه
مادرش. اشکال نداره بیا منو تو باهم بریم یکم دور بزنیم
ادمینتون: مامان ا/ت و شوگا باهم رفتن بیرون و هیونجین و بابای شوگا و بابای ا/ت بودن و ا/ت هم داخل اتاقش بود
ویو ا/ت
حالم ریده بود رفتم حمام یه دوش نیم ساعتی گرفتم امدم بیرون خوشگل ترین لباس راحتیمو پوشیدم ( عکس میزارم ) و موهامو خشک کردم روتینمو انجام دادم و اتاقمو مرتبط کردم و با تموم خون سردی رفتم پایین
& ا/ت خوبی
_ اره
پدرش. دخترم بهتری
_ مگه بد بودم
پدرت. یجوری رفتار نکن انگار همه چیز رو فراموش کردی
پدرش. داداش دو دقیقه دهنتو ببند
_ همه چیز رو فراموش کردم
× خودت خواهستی
_ شوگا
× هان
_ دهنتو ببند تا خودم نبستم
× بیا تحویل بگیر بعد این همه خوبی
_ چیکار کردی مگه هان
× تحمل کردم
_ چی
× اصلا عاشقت نبودم وانمود کردم
_ .اشک از بقل چشمش تنگ تنگ میریخت.
& ا/ت
پدرش. پسرم این چه حرفی بود
پدرت. شوگا تو دیگه ساکتشو
ادمینتون: ا/ت حالش خیلی بد شد و یهو با زانو گفتاد روی زمین و همه رفتن پیشش
& ا/ت خوبی ابجی .نگران.
پدرش. شوگا برو بمیر
پدرت. ا/ت دخترم دخترم .نگران.
_ هیونجین
& جانم منو ببر اتاقم
& باشه
× ا/ت غلط کردم ا/ت
ویو ا/ت
حالم خراب شد
هیونجین بقلم کردم منو برد اتاقم و بهش گفتم نره بیرون و در رو قفل کنه پیشم باشه
_ سلام بر همه
پدرت. کاوان عاشقته
_ میمردی دو دقیقه خفه شی
پدرت. جواب منو بده .داد.
_ عاشقم بود
مادرت. دخترم چرا همچین چیزی رو به ما نگفتی
_ بیا الان گفته ببین دارین چیکار میکنین
× تو عاشق راه رفت روی عصاب منی
_ تو دهنتو ببند فعلاً با تو کار دارم
× مثلا میخوای چیکار کنی
_ داخل محضر طلاق میبینمت
مادرش. چی میگی دخترم
پدرش. این امکان ندار
_ چرا نه چرا نشه چرا باید با کسی زندگی کنم که حتی بهم اعتماد ندار
پدرت. دهنتو ببند
_ خسته نشودی انقدر باهام بد صحبت کردی
مادرت. هیونجین خواهرتو ببر اتاقش
& ا/ت بیا بریم
_ نه ولم کن
× تو چرا عاشق لج کردی
_ تو دهنتو ببند .داد.
پدرت. خفه شو .داد.
_ دیگه خسته شدم واقعا دیگه نمیکشم چرا باید همچین زندگی گوهی داشته باشم
وقتی بچه های مردم رو میبینم که کنار باباشون خوشن واقعا حسودی میکنم محبت پدر رو نمیتونم با پول بخرم چرا باید داخل سن ۱۷ سالگی با اجبار ازدواج کنم چرا نتونم زندگی کنم چرا چرا نمیتونم
چرا نمیتونم یه لحظه فکر خاطراتتو نکنم چرا باید من داخل این زندگی فقط باید کوتاه بیام .داد وگریه.
مادرت. دخترم .گریه.
ادمینتون: ا/ت رفت اتاقش و همه پایین داخل فکر اینکه ا/ت چقدر سختی کشیده بودن و بابای ا/ت خیلی ناراحت بود
پدرش. داداش چرا با ا/ت این رفتارو میکنی
پدرت. تو شروع نکن
مادرت. همش تقصیر توع بچم دیگه تو این سن نمیتونه هیچی رو فراموش کنه
مادرش. اشکال نداره بیا منو تو باهم بریم یکم دور بزنیم
ادمینتون: مامان ا/ت و شوگا باهم رفتن بیرون و هیونجین و بابای شوگا و بابای ا/ت بودن و ا/ت هم داخل اتاقش بود
ویو ا/ت
حالم ریده بود رفتم حمام یه دوش نیم ساعتی گرفتم امدم بیرون خوشگل ترین لباس راحتیمو پوشیدم ( عکس میزارم ) و موهامو خشک کردم روتینمو انجام دادم و اتاقمو مرتبط کردم و با تموم خون سردی رفتم پایین
& ا/ت خوبی
_ اره
پدرش. دخترم بهتری
_ مگه بد بودم
پدرت. یجوری رفتار نکن انگار همه چیز رو فراموش کردی
پدرش. داداش دو دقیقه دهنتو ببند
_ همه چیز رو فراموش کردم
× خودت خواهستی
_ شوگا
× هان
_ دهنتو ببند تا خودم نبستم
× بیا تحویل بگیر بعد این همه خوبی
_ چیکار کردی مگه هان
× تحمل کردم
_ چی
× اصلا عاشقت نبودم وانمود کردم
_ .اشک از بقل چشمش تنگ تنگ میریخت.
& ا/ت
پدرش. پسرم این چه حرفی بود
پدرت. شوگا تو دیگه ساکتشو
ادمینتون: ا/ت حالش خیلی بد شد و یهو با زانو گفتاد روی زمین و همه رفتن پیشش
& ا/ت خوبی ابجی .نگران.
پدرش. شوگا برو بمیر
پدرت. ا/ت دخترم دخترم .نگران.
_ هیونجین
& جانم منو ببر اتاقم
& باشه
× ا/ت غلط کردم ا/ت
ویو ا/ت
حالم خراب شد
هیونجین بقلم کردم منو برد اتاقم و بهش گفتم نره بیرون و در رو قفل کنه پیشم باشه
۲۴.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.