عشق قاطی پاتی❤🖤 پارت ۲۴(:🖤❤
پارت بیست چهار🖤🖇🖤
🖤پانیذ🖤
بعد اون روز که رفتم تو بغل رضا و چتی که شب بعدش با هم داشتیم دیگه با هم حرف نزده بودیم و ندیده بودمش
چرا اینو گفدم؟
خب بقیه بچه ها رو هم ندیدم دیگه
چرا فقط رضا رو گفدم؟
بگذریم
از کسی هم که اون پیامکو فرستاده بود خبری نبود
فردا هم که قراره بریم شمال واسه تولد ممد
ولی هنوز هیچ اطلاعاتی به دستم نرسیده که بدونم کی میریم با کی میریم
امشب هیشکی پیشم نیس
اتوسا از ظهر با امیر رف بیرون و گف دیگه اینجا نمیاد و از اونور میره خونه مامانش
بنابراین در حال حاضر من مانده ام تنهای تنها میانه سیله غم ها
از صب از خونه بیرون نرفتم
فقط تنها کار مفیدی که کردم اینه که چمدونمو حاضر کردم
الانم که دراز کشیدم دارم به درو دیوار نگاه میکنم
هنوز ساعت ۱۱
پوففففف
حوصله ام سر رف
هعیییی چی میشد الان یکی زنگ میزد بهم
کی مثلا
اممممم
مثلا رضا
حالا چرا رضا
چمدونم
همینجوری که داشتم با خودم حرف میزدم
گوشیم زنگ خورد
برداشتم که دیدم رضاعه
عرررررررر
حس شیشمووو قربونننن
واقعا ماشالا
چش نخورم
بعد دقایقی بلاخره جواب دادم
من:الو سلام لئو چطوری
رضا:چیکار میکنی دوساعته زنگ میخوره جواب نمیدی
من:اولن که جواب سلام واجبه،،،دوما که منم خوبم خیلی ممنون از احوالپرسی های شما،،،سوما که کار خاصی نمیکردم
رضا:اولن که مرسی از یاداوریت دومن که خب خداروشکر که خوبی داشتم نگران میشدم و سومن که اگه کار خاصی انجام نمیدادی چرا جواب نمیدادی؟
من:اولن که چرا داشتی نگران میشدی دوما که اصن دوس داشتم دیر جواب دادم
رضا: اولن که از خداتم باشه نگرانت میشم دومن که اصن به من چه من زنگ زدم فقط بگم که تم فردا برای تولد آبیه و اینکه ساعت ۱۰ هم قراره راه بیوفتیم همین و خدافظ
و قط کرد فک کنم ناراحت شد از دستم
عهههه ولی من که چیزی نگفدممم
اصن به من چع
بزا ناراحت شه
من که چیزی نگفدم
اون لوسه
ولی رضا کی لوس بوده که الان باشه
ولی خدایی تند حرف زدم باهاش
درسته قصدم شوخی بود ولی بد حرف زدم
فردا از دلش در میارم
الان حسش نیس
تا وقتی که خوابم ببره همش داشتم به رضا فک میکردم ینی واقعا ناراحت شد
عی بابا
صبح از ساعت ۸ بیدار شدم
عادت داشتم به صبح زود بیدار شدن
خیلی برام سخت نبود زود بیدار شم
بر عکس من اتوسا و دیانا خیلی خوابالو بودن
و اینم میدونستم که رضا هم خوابالوعه
واسه همین بهش زنگ نزدم
پاشدم برا خودم صبحانه حاضر کردم و شرو کردم به خوردن
بعدم پاشدم رفتم یه دوش گرفتم
اومدم بیرون ساعتو نگا کردم هنوز ساعت ۹ بود
انقد بدم میاد منتظر یه چی باشم
چون همیشه همون موقع زمان دیر میگذره
داشتم لباسامو میپوشیدم که گوشیم زنگ خورد
با فکر اینکه ممکنه رضا باشه شیرجه زدم رو گوشی ولی
زهی خیال باطل
اتوسا بود....
🖤پانیذ🖤
بعد اون روز که رفتم تو بغل رضا و چتی که شب بعدش با هم داشتیم دیگه با هم حرف نزده بودیم و ندیده بودمش
چرا اینو گفدم؟
خب بقیه بچه ها رو هم ندیدم دیگه
چرا فقط رضا رو گفدم؟
بگذریم
از کسی هم که اون پیامکو فرستاده بود خبری نبود
فردا هم که قراره بریم شمال واسه تولد ممد
ولی هنوز هیچ اطلاعاتی به دستم نرسیده که بدونم کی میریم با کی میریم
امشب هیشکی پیشم نیس
اتوسا از ظهر با امیر رف بیرون و گف دیگه اینجا نمیاد و از اونور میره خونه مامانش
بنابراین در حال حاضر من مانده ام تنهای تنها میانه سیله غم ها
از صب از خونه بیرون نرفتم
فقط تنها کار مفیدی که کردم اینه که چمدونمو حاضر کردم
الانم که دراز کشیدم دارم به درو دیوار نگاه میکنم
هنوز ساعت ۱۱
پوففففف
حوصله ام سر رف
هعیییی چی میشد الان یکی زنگ میزد بهم
کی مثلا
اممممم
مثلا رضا
حالا چرا رضا
چمدونم
همینجوری که داشتم با خودم حرف میزدم
گوشیم زنگ خورد
برداشتم که دیدم رضاعه
عرررررررر
حس شیشمووو قربونننن
واقعا ماشالا
چش نخورم
بعد دقایقی بلاخره جواب دادم
من:الو سلام لئو چطوری
رضا:چیکار میکنی دوساعته زنگ میخوره جواب نمیدی
من:اولن که جواب سلام واجبه،،،دوما که منم خوبم خیلی ممنون از احوالپرسی های شما،،،سوما که کار خاصی نمیکردم
رضا:اولن که مرسی از یاداوریت دومن که خب خداروشکر که خوبی داشتم نگران میشدم و سومن که اگه کار خاصی انجام نمیدادی چرا جواب نمیدادی؟
من:اولن که چرا داشتی نگران میشدی دوما که اصن دوس داشتم دیر جواب دادم
رضا: اولن که از خداتم باشه نگرانت میشم دومن که اصن به من چه من زنگ زدم فقط بگم که تم فردا برای تولد آبیه و اینکه ساعت ۱۰ هم قراره راه بیوفتیم همین و خدافظ
و قط کرد فک کنم ناراحت شد از دستم
عهههه ولی من که چیزی نگفدممم
اصن به من چع
بزا ناراحت شه
من که چیزی نگفدم
اون لوسه
ولی رضا کی لوس بوده که الان باشه
ولی خدایی تند حرف زدم باهاش
درسته قصدم شوخی بود ولی بد حرف زدم
فردا از دلش در میارم
الان حسش نیس
تا وقتی که خوابم ببره همش داشتم به رضا فک میکردم ینی واقعا ناراحت شد
عی بابا
صبح از ساعت ۸ بیدار شدم
عادت داشتم به صبح زود بیدار شدن
خیلی برام سخت نبود زود بیدار شم
بر عکس من اتوسا و دیانا خیلی خوابالو بودن
و اینم میدونستم که رضا هم خوابالوعه
واسه همین بهش زنگ نزدم
پاشدم برا خودم صبحانه حاضر کردم و شرو کردم به خوردن
بعدم پاشدم رفتم یه دوش گرفتم
اومدم بیرون ساعتو نگا کردم هنوز ساعت ۹ بود
انقد بدم میاد منتظر یه چی باشم
چون همیشه همون موقع زمان دیر میگذره
داشتم لباسامو میپوشیدم که گوشیم زنگ خورد
با فکر اینکه ممکنه رضا باشه شیرجه زدم رو گوشی ولی
زهی خیال باطل
اتوسا بود....
۷.۳k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.