دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۳۴
diyana
نشستیم دیدم پانیذ داره گریه میکنه
دیانا : چرا گریه میکنی
پانیذ : همش تقصیر من بود کاشکی باهاش اونطوری حرف نمیزدم
دیانا : خداروشکر الان حالش خوبه نگران نباش
الانم دیگ بهوش میاد
تو هم بهش فک نکن
پانیذ : اگه براش اتفاقی میوفتاد چی
دیانا : حالا که اتفاقی نیوفتاده
گریه نکن دیگ
پانیذ اروم شد دیدم پرستار از اتاق ارسلان اومد بیرون
پرستار : مریض بهوش اومده میتونید ببینیدش
رضا : ممنون
دیانا : رفتیم پیش ارسلان
محراب: ارسلان بهتری
ارسلان : .....
رضا : حداقل یه چیزی بگو مردیم از نگرانی
ارسلان: آره خوبم
پانیذ : ببخشید همش تقصیر من بود
ارسلان : هه
پانیذ : ببخشید که باهات بد حرف زدم
واقعا معذرت میخام
ارسلان : (سکوت)
پانیذ : میدونم دوس نداری اینجا باشم
میدونم دوسم نداری
میدونم بابا باهات خیلی بد کرد
شاید خود منم مقصرم ولی واسه تمام اینا معذرت میخام
الانم میرم قول میدم دیگ حتی نزارم ببینیم
دیانا: پانیذ اینارو گف داشت میرفت که ارسلان گف : پانیذ صبر کن
پانیذ : بله
ارسلان : بیا پیشم
پیشم بمون خواهری
تنهام نزار
لطفا
پانیذ : هیچوقت تنهات نمیزارم(با بغض)
دیانا : ارسلان پانیذ و بغل کرد چقد صحنه ی قشنگی بود
تو بغل هم گریه میکردن
arslwn
پانیذ و بغل کردم تو بغلش خیلی آرامش داشتم بغضم ترکید داشتیم تو بغل هم گریه میکردیم
راس میگف اون چه تقصیری داش مگه این بچه چیکار کرده بود
چقد خوبه آدم خواهر داشته باشه
تازه وارم میفهمم به وجودش نیاز دارم
تو کل زندگیم تنها بودم ولی الان احساس تنهایی نمیکنم
خیلی خوب بود
بغلش آرامش عجیبی داش...
ادامه دارد...
پارت ۳۴
diyana
نشستیم دیدم پانیذ داره گریه میکنه
دیانا : چرا گریه میکنی
پانیذ : همش تقصیر من بود کاشکی باهاش اونطوری حرف نمیزدم
دیانا : خداروشکر الان حالش خوبه نگران نباش
الانم دیگ بهوش میاد
تو هم بهش فک نکن
پانیذ : اگه براش اتفاقی میوفتاد چی
دیانا : حالا که اتفاقی نیوفتاده
گریه نکن دیگ
پانیذ اروم شد دیدم پرستار از اتاق ارسلان اومد بیرون
پرستار : مریض بهوش اومده میتونید ببینیدش
رضا : ممنون
دیانا : رفتیم پیش ارسلان
محراب: ارسلان بهتری
ارسلان : .....
رضا : حداقل یه چیزی بگو مردیم از نگرانی
ارسلان: آره خوبم
پانیذ : ببخشید همش تقصیر من بود
ارسلان : هه
پانیذ : ببخشید که باهات بد حرف زدم
واقعا معذرت میخام
ارسلان : (سکوت)
پانیذ : میدونم دوس نداری اینجا باشم
میدونم دوسم نداری
میدونم بابا باهات خیلی بد کرد
شاید خود منم مقصرم ولی واسه تمام اینا معذرت میخام
الانم میرم قول میدم دیگ حتی نزارم ببینیم
دیانا: پانیذ اینارو گف داشت میرفت که ارسلان گف : پانیذ صبر کن
پانیذ : بله
ارسلان : بیا پیشم
پیشم بمون خواهری
تنهام نزار
لطفا
پانیذ : هیچوقت تنهات نمیزارم(با بغض)
دیانا : ارسلان پانیذ و بغل کرد چقد صحنه ی قشنگی بود
تو بغل هم گریه میکردن
arslwn
پانیذ و بغل کردم تو بغلش خیلی آرامش داشتم بغضم ترکید داشتیم تو بغل هم گریه میکردیم
راس میگف اون چه تقصیری داش مگه این بچه چیکار کرده بود
چقد خوبه آدم خواهر داشته باشه
تازه وارم میفهمم به وجودش نیاز دارم
تو کل زندگیم تنها بودم ولی الان احساس تنهایی نمیکنم
خیلی خوب بود
بغلش آرامش عجیبی داش...
ادامه دارد...
۳۵۸
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.