فرشته هزار بال part ⁸
ویو جیمین:
وقتی رفتم سمت خونه پزشک جانگ
دیدم ا/ت بلند شده رفتم سمتش ک [🫂] کرد
منم متقابل [🫂] کردم
داییم برای ا/ت سوپ درست کرده بود ک
دیدم یکی امد تو
رفتم دم در ک پزشک جانگ بود
جیمین. سلام اینجا چیکار میکنی
جانگ. والا برات اون پادزهر رو درست کردم
جیمین. مرسی واسه زخم دستمه؟
جانگ. اره فرمانده
جیمین. ممنون
جانگ. خواهش میکنم.. من باید برم خدافظ
جیمین. خدافظ
ا/ت. اون چیه جیمین
جیمین. عام این پادزهره واسه
زخم دستم ک خیلی بد درد میکنه *لبخند*
ا/ت. اوخی . بده من برات بزنم
.
.
ویو ا/ت:
این پادزهره مخصوص
ریختن روی زخم های عمیقه
وقتی شروع کردم به ریختن روی زخمش
خیلی معلوم بود میسوزونه
.
.
ویو جیمین:
دیگه حال ا/ت کاملا خوب شده بود
وسیله هارو ور داشتیم و یه راهمون ادامه میدادیم ک چند نفر حمله کردن بهمون
شروع کردم یه جنگیدن باهاشون
.
.
ویو ا/ت:
جیمین اونارو کشت و [🤚] گرفت و شروع کردیم به حرکت کردن سمت اون دریچه
نزدیکاش بودیم دیگه ولی یه طوفان وحشتناکی شروع شد
یکمم حالم بد شد جیمین یکم آبی ک باهامون از خونه داییش اوردیم رو بهم داد تا بخورم
.
.
ویو جیمین:
هنوز دریچه باز نشده بود
فقط 2 روز تا رفتن ا/ت مونده بود
خیلی دلم براش تنگ میشه
خیلی ازش خوشم میاد
کاشکی میشد گف بهش...
.
.
ویو ا/ت:
این چند روز همش یه حس عجیبی به جیمین دارم
بهم گفت بریم یه کلبه تا اونجا بمونیم این چند روز
منم قبول کردم
.
.
ویو جیمین:
وقتی رفتیم توی کلبه
همردمون توی [🫂] هم خوابیدیم
دیگه دم دمای صبح بود ک...
.
.
.
.
خماری😅
ببخشید کم شد :)
شرط: 30 لایک
این پارت هفته پس 2 پارت دیگه تمومه:)
وقتی رفتم سمت خونه پزشک جانگ
دیدم ا/ت بلند شده رفتم سمتش ک [🫂] کرد
منم متقابل [🫂] کردم
داییم برای ا/ت سوپ درست کرده بود ک
دیدم یکی امد تو
رفتم دم در ک پزشک جانگ بود
جیمین. سلام اینجا چیکار میکنی
جانگ. والا برات اون پادزهر رو درست کردم
جیمین. مرسی واسه زخم دستمه؟
جانگ. اره فرمانده
جیمین. ممنون
جانگ. خواهش میکنم.. من باید برم خدافظ
جیمین. خدافظ
ا/ت. اون چیه جیمین
جیمین. عام این پادزهره واسه
زخم دستم ک خیلی بد درد میکنه *لبخند*
ا/ت. اوخی . بده من برات بزنم
.
.
ویو ا/ت:
این پادزهره مخصوص
ریختن روی زخم های عمیقه
وقتی شروع کردم به ریختن روی زخمش
خیلی معلوم بود میسوزونه
.
.
ویو جیمین:
دیگه حال ا/ت کاملا خوب شده بود
وسیله هارو ور داشتیم و یه راهمون ادامه میدادیم ک چند نفر حمله کردن بهمون
شروع کردم یه جنگیدن باهاشون
.
.
ویو ا/ت:
جیمین اونارو کشت و [🤚] گرفت و شروع کردیم به حرکت کردن سمت اون دریچه
نزدیکاش بودیم دیگه ولی یه طوفان وحشتناکی شروع شد
یکمم حالم بد شد جیمین یکم آبی ک باهامون از خونه داییش اوردیم رو بهم داد تا بخورم
.
.
ویو جیمین:
هنوز دریچه باز نشده بود
فقط 2 روز تا رفتن ا/ت مونده بود
خیلی دلم براش تنگ میشه
خیلی ازش خوشم میاد
کاشکی میشد گف بهش...
.
.
ویو ا/ت:
این چند روز همش یه حس عجیبی به جیمین دارم
بهم گفت بریم یه کلبه تا اونجا بمونیم این چند روز
منم قبول کردم
.
.
ویو جیمین:
وقتی رفتیم توی کلبه
همردمون توی [🫂] هم خوابیدیم
دیگه دم دمای صبح بود ک...
.
.
.
.
خماری😅
ببخشید کم شد :)
شرط: 30 لایک
این پارت هفته پس 2 پارت دیگه تمومه:)
۳۸.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.