پیشی مافیا پارت۴
از زبان لیسا:
ساعت ۲ شب شده بود و بلاخره کارم تموم شد.
وسایلمو برداشتم و از کافه رفتم. همه جا تاریک بود و هیچ لامپی
روشن نبود فقط نور ماه بود که میتونستم جلومو ببینم. همینطوری داشتم میرفتم که یک گربه ی خیلی کیدت دیدم.
طلایی و تپل بود. داشتم دنبالش
میکردم که از یک دیوار بلند پرید و فرار کرد. وقتی به خودم اومدم
دیدم توی یه کوچه تاریک و خلوتم و منم عین سگ میترسیدم.
قدم های یکی رو حس میکردم که داره نزدیکم میشه.
با قدم های لرزون سعی کردم
حرکت کنم. که یکدفعه
یه چاقو کنار گردنم قرار گرفت.
مرده: دختر جون هرچی داری بهم بده مگرنه میفرستمت اون دنیا.
منم سریع دستشو گاز گرفتم و بدو بدو از اونجا رفتم لعنتی داشت دنبالم میومد که بهم رسید و از موهام گرفت.
لیسا:اخخخ
مرده: دختره ی هرزه فکر کردی میتونی از دستم در بری؟
خواست منو بزنه که یکدفعه پرت شد اونور.
یک پسر با کلاه و ماسک بود که داشت مرده رو میزد. قیافش خیلی اشناس.
از زبان یونگی:
جین هرچی اطلاعات بود برام فرستاد.
(پیام جین) پارک لیسا_۲۰ سال_ با پدر و مادرش توی یک خونه کوچیک زندگی میکنه_دوستی به اسم لینا داره)
همینطوری قدم میزدم که دیدم یه مرده ای داره دختری رو اذیت میکنه اولش محل ندادم ولی وقتی دقت کردم دیدم اون لیساس!!!
خون جلو چشمام گرفته بود سریع رفتم اونجا و پسره رو تا حد مرگ زدم.
یونگی: هی دختر کوچولو حالت خوبه؟
لیسا: ا.اره م.مرسی
یونگی: اوم خوبه حالا سوار ماشین شو.
لیسا: چی؟ چرا من باید سوار ماشین یه غریبه بشم؟
یونگی: یا با زبون خوش میای یا از راه سخت استفاده میکنم.
که....
۱۵ تا لایک
ساعت ۲ شب شده بود و بلاخره کارم تموم شد.
وسایلمو برداشتم و از کافه رفتم. همه جا تاریک بود و هیچ لامپی
روشن نبود فقط نور ماه بود که میتونستم جلومو ببینم. همینطوری داشتم میرفتم که یک گربه ی خیلی کیدت دیدم.
طلایی و تپل بود. داشتم دنبالش
میکردم که از یک دیوار بلند پرید و فرار کرد. وقتی به خودم اومدم
دیدم توی یه کوچه تاریک و خلوتم و منم عین سگ میترسیدم.
قدم های یکی رو حس میکردم که داره نزدیکم میشه.
با قدم های لرزون سعی کردم
حرکت کنم. که یکدفعه
یه چاقو کنار گردنم قرار گرفت.
مرده: دختر جون هرچی داری بهم بده مگرنه میفرستمت اون دنیا.
منم سریع دستشو گاز گرفتم و بدو بدو از اونجا رفتم لعنتی داشت دنبالم میومد که بهم رسید و از موهام گرفت.
لیسا:اخخخ
مرده: دختره ی هرزه فکر کردی میتونی از دستم در بری؟
خواست منو بزنه که یکدفعه پرت شد اونور.
یک پسر با کلاه و ماسک بود که داشت مرده رو میزد. قیافش خیلی اشناس.
از زبان یونگی:
جین هرچی اطلاعات بود برام فرستاد.
(پیام جین) پارک لیسا_۲۰ سال_ با پدر و مادرش توی یک خونه کوچیک زندگی میکنه_دوستی به اسم لینا داره)
همینطوری قدم میزدم که دیدم یه مرده ای داره دختری رو اذیت میکنه اولش محل ندادم ولی وقتی دقت کردم دیدم اون لیساس!!!
خون جلو چشمام گرفته بود سریع رفتم اونجا و پسره رو تا حد مرگ زدم.
یونگی: هی دختر کوچولو حالت خوبه؟
لیسا: ا.اره م.مرسی
یونگی: اوم خوبه حالا سوار ماشین شو.
لیسا: چی؟ چرا من باید سوار ماشین یه غریبه بشم؟
یونگی: یا با زبون خوش میای یا از راه سخت استفاده میکنم.
که....
۱۵ تا لایک
۵.۳k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.